تولدی دیگر/پرنده فقط یک پرنده بود

پرنده فقط یک پرنده بود

 
 
 
 

پرنده گفت: «چه بویی، چه آفتابی، آه

«بهار آمده است

«و من به‌جستجوی جفت خویش خواهم رفت»

 

پرنده از لب ایوان

پرید، مثل پیامی پرید و رفت

پرنده کوچک بود

پرنده فکر نمیکرد

پرنده روزنامه نمیخواند

پرنده قرض نداشت

پرنده آدمها را نمیشناخت

 

پرنده روی هوا

و بر فراز چراغ‌های خطر

در ارتفاع بی‌خبری میپرید

و لحظه‌های آبی را

دیوانه‌وار تجربه میکرد

 

پرندهآه، فقط یک پرنده بود