حکمت سقراط و افلاطون/مقدمه چاپ اول

مقدمهٔ چاپ اول

هو الحکیم

یونان که پیش از این در دیار ما تنها نزد دانشمندان معروف بوده یکی از دول شبه جزیرهٔ بلخان یعنی ممالک جدا شدهٔ از دولت عثمانی است. لیکن یونان قدیم قسمتی از سواحل آسیای صغیر را هم شامل بود و یکعده آبادی‌های متفرق در اطراف بحر ابیض متوسط نیز از مستعمرات یا بلاد مهاجر نشین یونانی بشمار میآمد. یونان اصلی که تقریباً عین یونان امروزه بوده از حیث وسعت بیش از یک ایالت از ایالات فعلی ایران نیست و فروع آن از سواحل آسیای صغیر و مهاجرنشین‌های دیگر نیز رویهمرفته بهمین نسبت است. اما این بلاد پراکنده با آن وسعت ناقابل ببرکت آثار و اطوار فرزندان هوشمند خویش چندان عظمت معنوی یافته بود که قریب دو هزار و پانصد سال پیش رقیب زبردست دولت ایران یعنی دولت حاکم بر دنیای آنزمان شناخته میشد و هم در این عصر سرمایهٔ تمدن اروپایی از دانش و هنر و حکمت و سیاست بتمامی از آن چشمهٔ روشنی و فروغ است که از حدود بیست و پنج قرن تا ده قرن پیش در منتهای درخشندگی بوده است آری در آنعهد که مملکت ذیشوکت ما از چندین رو چشم و چراغ مشرق بود بلاد بی‌نظیر یونان نیز از جهات دیگر مشعل فروزندهٔ مغرب محسوب میشد افسوس که بمقتضای نواقص بشری ارتباط این دو کانون نور و صفا در ضمن حمله و دفاعی ناشی از دراز دستی و قهرمانی پادشاهان مملکت‌ستان ایران و غیرت ملی و رشادت ابنای باهمت یونان حاصل گشته و از اینرو رابطهٔ ایرانی و یونانی در قدیم صورت دشمنی و کینه‌جوئی گرفته اما امروز مرور زمان این لکه‌های کدورت را به آب سوانح و انقلاب ایام شسته و مردمان را بگذشت کاملی از رنجشهای دیرینه میخواند و قبول این دعوت شرط ترقی و تکمیل و لازمهٔ کاردانی و فکر سلیم است و ما را که در اعصار شهامت و اعتبار براستی و انصاف مشتهر بوده‌ایم بیشتر لازم است تا فضایل رقیب قدیم را که پس از دورهٔ رقابت حق استادی بر ما حاصل نموده بدرستی بشناسیم و در عالم علم و معرفت حقیقت را منظور داریم نه رشک رقابت موهوم و دشمنی برافتادهٔ دنیوی را و در این مقام از نمایش سربلندی و جلال و مرتبهٔ پدران خود قانع باشیم باینکه میتوانیم بگوئیم اگر در ازمنهٔ سابقه یونان درخشان‌ترین سرچشمهٔ علم و هنر بود همان وقت ایران نیز بزرگترین نگهبان تمدن و تصفیه کنندهٔ اخلاق یا رواج دهندهٔ انسانیت شمرده میشد و قبل از رومیان مقتدرترین ناشر مدنیت بنظر میآمد بلکه بر خلاف دولت سخت و صلب روم دولت و مملکت ایران همیشه از مراکز سلامت ذوق و لطف طبع و آثار علمی و هنری بوده است و چون زمان پستی روم و خاموشی مشعل یونان در رسید از روزگار سلطشت انوشیروان تا استیلای مغول و تاتار قوم ایرانی گاهی باستقلال و زمانی در تحت لوای اسلامی چراغ خود را از مشعل تابندهٔ معرفت افروخته و گذشته از داشتن مقام اعلی در بسیاری از ذوقیات خویشتن را در دورهٔ اسلامی بهترین خلیفهٔ یونانیان در علم و حکمت نشان داده است.

اگر حق را باید تمام گفت این است که یونانیان در عصر اعتبار خود از جهت هنر و دانش و کیفیات مخصوصی از طرز مدنیت و سیاست اولین اعجوبهٔ عالم بوده‌اند چه معارف قدیم یونانی مبدأ و منشأ تمدن جدید اروپایی است و همچنانکه بتحقیق اهل فن اجزاء اصلی گیاه در تخمهٔ آن با جثّهٔ کوچکتری موجود است یونان نیز تمام مزایا و فضائل اروپای جدید و معاصر را از خود ظهور داده با این تفاوت که در کلیهٔ ذوقیات ادبی و صنعتی از بلاغت و شعر و نقاشی و مجسمه‌سازی و معماری رتبهٔ عالی‌تر داشته بلکه اولی آنست که بگوئیم اروپا تاکنون یونانی بنظر میآید در ظاهر بزرگتر و در معنی کوچکتر زیرا که هنوز ممالک فرنگستان در ادبیات و صنایع مستظرفه یعنی دو جزء مهم از آثار معارف انسانی از یونان قدیم پیش نیفتاده بلکه خود را به آن مقام رسانیده و در علم و حکمت نیز که مردم اروپا بواسطهٔ فراهم آمدن تجربیات در ظرف قرون عدیده برتری و افزونی بی‌اندازه حاصل نموده‌اند باز میتوان گفت اگر اشخاص حکما و علمای یونان را با افراد فضلا و دانشمندان جدید اروپا مقایسه کنیم و مقام هر یک را در وضع و ابداع علوم و فنون معرفت با هم بسنجیم رجال یونانی در این ترازوی سنجش سنگین‌تر میآیند و بهر صورت در تمام فنون ذوقیات یونانیان را فضیلت تقدم و ابتکار است و دیگران را مرتبهٔ تقلید و اقتباس و این سخنی است مسلم که در دنیای متمدن منکری ندارد.

ترقی هنر و معارف یونانی در حدود مائهٔ هفتم قبل از میلاد مسیح در بلاد آسیای صغیر شروع گشته و از آنجا بیونان اصلی و نقاط دیگر رفته و از مائهٔ پنجم قبل از میلاد تا زمان اسکندر بزرگترین مراکز آن شهر آتن[۱] یا اثینیه بوده چنانکه بلد مزبور از همین رو در نزد فضلای مشرق معروف بمدینة‌الحکما میباشد و در طرز ظهور و ترقی معارف یونانی هم نکتهٔ توجه کردنی هست و آن اینکه در مقولهٔ ذوقیات شعر و صنایع مستظرفه و آنچه را مربوط باین فنون است میتوان بمنزلهٔ گل و شکوفه دانست و علم و حکمت را بجای بار و ثمر شمرد و همانگونه که شکوفه و گل پیش از میوه شکفته میشود و دورهٔ شکوفه خود را بآخر میرساند در یونان نیز صنایع مستظرفه و شعر قبل از فلسفه و علوم باوج کمال رسید در هر حال حکمت و علوم یونانی بتدریج بعرصهٔ ظهور آمده و بالذات چنانکه در هر جا و نزد هر قوم با استعداد پدیدار میگردد از طبع تفکر و تأمل در امور عالم زائیده شده و بالعرض از دو منشأ ناشی مینماید یکی همان منبع قوهٔ شاعری و کمالات ذوقی که طبیعی یونانیان بود دیگر منابع خارجی دانش و معرفت یعنی ممالک مشرق مانند، مصر و کلده که از اواخر مائهٔ ششم قبل از میلاد همه داخل در دولت ایران بوده‌اند اما آنچه یونانیان در اصل حکمت میگفتند همان است که در لغت عرب نیز باین لفظ میخوانند و تقریباً مرادف با پند و عبرت یا نکتهٔ معرفت افزاست و حکیم کسی بود که از اینگونه کلمات قصار بگوید و این حکمت‌ها را بنظم میگفتند و بقول اروپائیان حکمای سبعه و بگفتهٔ قدمای ما آباء عشرهٔ حکمت از این طبقه میباشند پس اولین حکمای یونان مردمانی بودند از روی طبع و فطرت نکته‌سنج و نصیحت‌گو و آنچه ما امروز علم و حکمت میخوانیم و به تحصیل در کتاب یا نزد استاد میآموزیم نداشتند و لیکن چون صاحب فکر و دارای استعداد تحقیق بودند ناگزیر بتفکر در حقیقت امور عالم میپرداختند و از آنجا مکه طالب پختگی و تجربه آموزی بودند بسفر و سیاحت میرفتند تا تا تجارب جهاندیدگی را بر حکمت خدا داد خویش بیفزایند و البته در این سفر و سیاحتها در عادات و اخلاق و قوانین و رسوم تفحص و تحقیق مینمودند سیر آفاق و انفس میکردند و بزیارت بزرگان و دانایان هر قوم میشتافتند و خدمت کمّلین عالم را در می‌یافتند و در حد امکان معلومات ایشان را فرا میگرفتند و چون بلاد مشرق تجلّی گاهی درخشان از فلسفهٔ دینی و مذهبی و عرفان بود و کهنهٔ آن بلاد و رؤسای ادیان پاره‌ای از مقدمات علوم را از قبیل بعضی قضایای هندسه و حساب و قواعد و احکام نجوم و امثال آن میدانستند حکمای جهانگرد یونان نیز کم کم بتحقیق در کلیات فلسفی و مسئلهٔ مبدأ و معاد آشنا شدند و به مقدمات برخی از علوم پی بردند و از منشأ فکر خود تحقیقات تازه آوردند و طبع مخصوص یونانی که قریحهٔ آزاد علمی و برهانی بود حکمت را از لباس دیانت بیرون آورد و از علوم دینیه مستقل ساخت بلکه واضع چیزی شد که بعدها فضلای مغرب و دانشمندان دورهٔ اسلامی آنرا علم گفتند و نخستین شخم این طبقه از حکما یا اول کس از مشاهیر ایشان ثالس ملطی است[۲] (از ۶۴۰ تا ۵۶۸ قبل از میلاد) اما علم این طبقه هنوز محدود بود بمقداری از مقدمات ریاضی و نجوم و میتوان گفت مذهب یا رأی فلسفی آنان فرمهای کلی بود متکی بقراین و قیاسات غیر برهانی راجع بکیفیت خلقت عالم و حقیقت وجود جسمانیات چنانکه ثالس سابق‌الذکر مبداء عالم و اصل وجود اجسام یا مادةالمواد را آب دانسته و بعضی دیگر هوا یا آتش پنداشته‌اند و از روحانیات چندان ذکری بیان نمیآید مگر بعد از آنکه صاحبان استعداد مدتی در تحقیقات حکمتی کوشیدند و ریاضت کشیدند و شک نیست که زحمات همان دوره اساس و شالودهٔ فلسفه را ریخته و اصول علم استدلال و برهان و منطق را بدست داده و در بیانات و آراء حکمای آن عهد نظریات عمیقهٔ شگفت آور دیده میشود که پس از دو هزار سال متروکی و فراموشی امروز کشفیات جدیده صحت آنرا تصدیق مینماید لیکن با اینهمه چنانکه گفتیم حوزهٔ معلومات تنگ و ناقص و بنیان برهانی آن بعلت تقص منطق بسیار ضعیف بود و در عقاید حکما نیز خبط و خطای بیشمار راه داشت و بدتر آنکه آدمی هرچه نادان‌تر باشد دیرتر بجهل خود برمیخورد و زودتر بچند کلمهٔ تقلیدی خود را دانا میشمارد بلکه غرور و نخوت بی‌اندازهٔ بشر مانع از آنست که چون برای خویش یا ابناء نوع قائل بعلم شود بآساتی آنرا ناقص یا مبانی آنرا ست انگارد از اینرو عامهٔ یونانیها که بر معارف زمان خویش آگاه میشدند آن اطلاع جزئی را علم کامل بر حقایق عالم می‌پنداشتند و گمان سستی بر مبانی علوم آن عصر نمیبردند پس هوشمندانی بظهور رسیدند و اختلاف آراء و ضعف دلایل را دیدند و دانستند که از آموختن معلومات عصر از روی واقع بر حقیقت اشیاء واقف نمیشوند اما بجای آنکه بنقص علوم آنزمان معتقد گردند و میانی آن یا علم استدلال را ناتمام دانند گفتند حقیقی در عالم نیست یا آنچه بحس و ادراک هرکس در میآید عین حقیقت است اگرچه مدرکات و محسوسات اشخاص با یکدیگر متناقض نماید و چون نزد گروهی از فضالا این عقیده با زبردستی در فن مغالطه ترکیب شد آن جماعت حکما را در مباحثه خسته کردند و مردم نادان ایشان را کاملترین دانشمندان پنداشتند و این طبقه همان سوفسطائیانند و سبک مغالطهٔ ایشان معروف به سفسطه میباشد.

حاصل کلام آنکه تا مائهٔ پنجم قبل از میلاد علم و حکمت بونانی ترقی بسیار کرده اما نواقص آن نیز بحکم قوانین طبیعی بهمان نسبت بزرگ شده و در این مائه تراکم خطاهای سابقین و شاخ و برگهای آن از قبیل رواج سفسطه در اطرافی اشجار و ازهار دانش حقیقی بمنزلهٔ خار و علف هرزه گردیده تا آن ازهار و اشجار بارور را بخشکاند و فاسد نماید و نتیجهٔ دانش طلبی را بدتر از نادانی کند یعنی علم صوری را مبدل بجهل مرکب سازد از این جهت دست اصلاح کننده‌ای لازم بود که خارهای مفاسد را دور دارد و ریاحین و اشجار معرفت را قوت رشد دهد و بر روی هم برای آنکه رفع موانع شود و دنبالهٔ ترقی دانش قطع نگردد چهار کار بزرگ در پیش بود اول پدیدار نمودند نادانی انسان و کوتاهی بینش او نسبت بعظمت عالم و وسعت دامنهٔ حقایق تا از این راه توجه بنقص مبانی علوم نیز ممکن شود دویم احیای جنبهٔ اخلاقی که باید همراه دانش یا نتیجهٔ مطلوبهٔ آن باشد و در آنزمان چون علم و حکمت بازیچهٔ بوالهوسمان و مغلطه‌کاران گردیده این جنبه نیز از میان رفته بود و این مجاهده در تهذیب اخلاقی از طریق دانش البته در هر جا و هر وقت به مسئله اوّل یعنی بصیرت انسان بر جهل و عجز بینش خود بستگی کلی دارد سوّم تکمیل طرق استدلال و تمیز برهان از غیر برهان با وضع و تکمیل علم منطق تا میزانی برای مستحکم ساختن بنیان علوم بدست باشد چهارم جدا کردن خطا از صواب در آراء و تحقیقات سابقین تا معلوم و مجهول از هم شناخته شود و آنچه از ودایع گذشته در زمرهٔ علوم حقیقی بوده از زیر پرده‌های ظلمت و خطا بیرون آید و سرمایهٔ فزونی دانش و نخستین سنگ بنای معارف آینده گردد و این چهار کار مهم را سه تن از حکمای معظم یونان که روح ربانی ایشان برشتهٔ معنوی بهم پیوسته یعنی نسبت بیکدیگر سمت استادی و شاگردی داشته‌اند بوجه شایان بل بزیادت وافر انجام دادند و از این سبب نام بلند ایشان در سلسلهٔ حکما بزرگترین نامها شده استاد مطلق علم و فلسفه بشمار رفته‌اند.

این سه تن با جان جهان‌دانش سقراط و شاگرد او افلاطون و شاگرد افلاطون ارسلو یا ارسطاطالیس میباشند و در عرضه گاه کمال سقراط خداوند اخلاق و افلاطون مجذوب جذبهٔ عشق و اشراق است و ارسطو نور چراغی که باین دو روغن الهی افروخته آید یعنی واضع علم برهانی است و پیوند دهندهٔ شهود تجربه و اعتبار با کشف براهین عقلانی و نسخهٔ حاضرهٔ ما ترجمهٔ قسمتی از احوال سقراط است بنگارش افلاطون و از اینرو صرّافان حقیقت آنرا در قطار گرانبهاترین گوهرهای گنجینهٔ اقدمین شمارند اما برای درک کامل معانی و استیفای لذایذ روحانی آن مقدمةً پاره‌ای اطلاعات لازم مینمود که قسمتی از آن در فوق گذشت و توضیح باقیمانده را باید بگوئیم.

بر خلاف آنچه در اقطار ما مشهور است نگارش حکمت را ارسطو شروع ننموده بلکه بتصدیق افلاطون و ارسطو و نگارندگان دیگر حکمای قرون قبل نیز تصنیفات علمی و حکمتی داشته‌اند و بعضی از فصول و ابواب آن کتابها در ضمن نگارشهای دیگران منقول است و افلاطون که خود در جوانی شاعری فصیح بوده و بعد از تشرّف بمقام حکمت ترک شعر گفته رشته‌ای از رسایل حکمتی دارد که جواهر منثور یعنی بهترین آثار اثر یونانی است (یونانیان کمال فصاحت افلاطون را باین کنایه بیان مینمودند و میگفتند چون در گهواره بود زنبورهای عسل هیمت[۳] آمدند و انگبین خود را روی لبهای او گذاشتند و رفتند و هیمت محلّی است در حوالی آن دارای زنبورهای آزاد و انگبین آن زنبورها بواسطهٔ اینکه روی سبزیهای معطر آن صحرا چرا میکنند بخوبی مشهور است) فلسفهٔ افلاطون از همین کتب و رسائل او بدست میآید و باین علّت آن کتابها هم از حیث زمان و هم از جهت مرتبه اوّلین اثر معتبر از حکمت حکمای اقدمین بشمار میرود چه اروپائیان افلاطون را بزرگترین فلاسفه و مذهب او را بیش از تمام مذاهب حکمت نمایندهٔ استعداد و طبع کامل فلسفی میدانند. امّا در شرق منسوب شدن نگارش حکمت بارسطو از آنست که از کتب حکمای متقدم بر سقراط چیزی جز منقولات دیگران باقی نبوده تا بدست مترجمین دورهٔ اسلامی افتد و سقراط نیز باقتضای شیوه و سبک تعلیم خود بسه تصنیف کتابی نپرداخته و بالاخره رسائل افلاطون اگرچه اکثر فلسفی و متضمن رأی ومذهب آن حکیم یزرک است بظاهر صورت مکالمات ادبی دارد نه شکل رسالهٔ علمی و فنی پی اولین کتبی که علوم را بطرز علمی مناسب با تعلیم فن خاصی تدوین کرده باشد رسائل معلم اوّل و فیلسوف اجل ارسطاطالیس است. از اینرو در ممالک ما طالبین علوم بترجمهٔ کتب ارسطو و حکمای بعد از او پرداختند و نباید غافل بود از اینکه ارسطو مباحث حکمت را بآن حدّ از توسعه رسانیده که هر مبحث آن علمی جداگانه گشته و فنون مخصوصه از قبیل ریاضی و هیئت و حکمت طبیعی از آن متفرع گردیده در حالیکه پاره‌ای از علوم را مانند منطق در همان زمان حقیقةً بکمال رسانیده و بر روی هم فلسفهٔ ارسطو طوری محکم و متین است که تا ابتدای قرون جدیده در تمام دنیای ما از مشرق و مغرب بنیاد علوم و فلسفه بر آراء و عقاید او بوده است این جمله کافی است برای آنکه فضلای مشرق زمین همین استاد کل علوم یعنی ارسطو را نخستین نگارندهٔ حکمت شناخته باشند معهذا وجود کتب افلاطون بزبان یونانی ناقض این عقیده است و در بعضی از کتب سابقهٔ ما نیز ذکر رسائل افلاطون و ترجمهٔ بعضی از آنها بعربی شده و بهرجهت رسائل آن حکیم امجد گنجی شایان است و در قیمت برابر جان و روان و آن جمله عموماً چنانکه اشاره نمودیم بتقلید سبک و طرز تعلیم سقراط بشکل مکالمات مرتب بین دو یا چند نفر است که از آن مکالمات رد خطائی از خطاهای سایرین یا اثبات عقیده‌ای از عقاید افلاطون بیرون میآید و موضوع بسیاری از رسائل مزبوره ترجمهٔ احوال یا نقل مباحثات سقراط است و بنابراین متکلّم اصلی آن مکالمات شخس سقراط میباشد و همین فقره جلالت مقام آن حکیم یگانه و تأثیر انفاس قدسی او را در معاشرین و شاگردان او حتی در وجود بلند مرتبه‌ای مانند افلاطون ظاهر میسازد و اگر چه هر یک از کتب افلاطون از جهتی شأن و منزلت عالی دارد لیکن رسائل راجعه بعقاید و احوال سقراط باید از دو جهت مورد توجه باشد و در این جمله بسا ذخایر عبرت موجود است که در حالت حالیه برای ما بی‌اندازه مغتنم بل استدراک آن از مقولهٔ واجبات بشوار است.

احوال سقراط را شاگرد دیگر او گزنفن[۴] حکیم و مورخ مشهور نیز نگاشته و مخصوصاً قسمتی را که موضوع سه رسالهٔ افلاطون است و ما فعلاً از زبان فرانسه بفارسی آورده‌ایم در نگارش معروفی شرح داده و روایت گزنفن هم آنچه را افلاطون حکایت کرده تصدیق مینماید امّا ترجمهٔ حال سقراط از جهت وقایع و سرگذشت شخصی جز قضیهٔ شهادت او که همان موضوع رسائل مذکوره است چیز مهمّی ندارد و تمام اهمیت در اخلاق و سبک تعلیم این حکیم بزرگوار است. پیش گفتیم که در عصر سقراط و افلاطون چهار کار بزرگ در اصلاح و تکمیل معارف یونانی لزوم یافته و سه دانشمند بی‌نظیر آن وظیفهٔ سنگین را از عهده برآمده‌اند در اینطریق چون سقراط ابتدا کنندهٔ کار بود بایستی دو جزء اهم را که حکم پایه و اصل داشت بالاصاله در نظر گیرد و آن نمودن جهل انسان یا ناقابلی علم بشر و توجه بجنبهٔ اخلاقی بود و یک جزء دیگر یعنی تحقیق در خطا و صواب آراء پیشینیان بالتبع کم یا بیش در مباحثات او داخل میگردید نیز بایستی دارای اخلاق شخصی و طرز تعلیمی متناسب با منظور خویش باشد تا حقیقةً بی هیچ شایبه صاحب آن منظور مقدس شمرده شود و درین حال مذهب او نیز در حکمت ناگزیر موافق و مساعد این قصد و نیت میشد چنانکه اصول رای او باختصار از اینقرار است:

بزرگترین دانش انسان آنست که بداند نادان است آدمی باید خود را بشناسد و معرفت نفس خویش را مقدمهٔ تکمیل اخلاقی خود قرار دهد (حکمای متقدم همین معنی را باین جملهٔ مختصر بیان کرده بودند «خود را بشناس» و این عبارت از زبان ایشان مثل شده و سقراط عقاید خویش را در این موضوع بصورت تفسیر این مثل ادا مینموده است) از تمام معلومات بشری آن علمی مفید و قابل طلب و تحصیل است که آدمی را بتمیز نیک و بد و سعادت حقیقی یا تهذیب اخلاق رساند و آنچه درین عالم حقیقی و در خور اعتناست وجود خیر و نیکی میباشد.

سقراط هستی صانع مدرک و حکیم و بقای روح را هم از این طریق معنوی و اخلاقی یعنی تحقیق در حقیقت خیر و لوازم آن اثبات مینماید و بیش از این مدعی معرفت نیست بلکه تنها بدریافت جهل خود مفتخر است و عجب اینکه آن فیلسوف دانا با این تواضع و تصدیق ببشری بودن علم خود یا اقرار بنادانی خویش خود را از جانب خداوند مأمور بتعلیم اصول مذکورهٔ در فوق و رفع خطایا و اصلاح اخلاق مردم خاصه هموطنان خود میشمارد و گاه میگوید فرشته‌ای دارم که مرا بوظایف من آگاه میسازد و گاه از ندای الهی سخن میراند و نزد مرد حکیم چه جای عجب است زیرا که بر بشر کور مغرور معلوم کنندهٔ عجز و نادانی او جز ندای الهی چه میتواند باشد. باری چون در این تعلیمات و مباحثات بیش از همه بایستی سوفسطائیان را مجاب نمود دانای آتنی بطرح مباحثهٔ ماهرانه‌ای محتاج بوده است و آن طرح را چنین ریخته که بیک رشته سؤال و جواب استادانه مقصود خود را بزبان مدعی جاری سازد تا مجال انکار نماند یا او را مجبور بگقتن نقیض ادعای خود گرداند و نظر عمیق‌تر در اختیار اینطریق آنست که سقراط علم و دانش را آموختنی از غیر نمیدانسته بلکه بطبع یافتنی میشمرده و میگفته است در تعلیم حقیقت نمیتوان عقیده‌ای را بکسی تحمیل کرد بلکه باید بفکر هر کس مدد نمود تا هر چه را قوهٔ دریافت آن دارد بفهم خود دریابد اما در این روش طبعاً در ضمن محسوس نمودن جهل و خطای هر کس نوعی استهزای ملیح نیز در کار داشته و گذشته از این کیفیت خواه تعمدی از جانب سقراط میبود یا نمیبود این سبک مباحثه و غلبهٔ معنوی ناچار موجب تخفیف و تحقیر حریف میشد و همین امر جزئی مردم نادان را که فوائد عظیمه و عزت تعلیمات حکیم را نمیشناختند از سقراط بی‌آزار بزرگوار رنجانید و دامنهٔ این رنجش و دشمنی باقدام برهلاک آن خیرخواه بزرگ کشیده هر چند باید گفت یکی دو نکتهٔ سیاسی و مذهبی نیر مزید علت گردید و توضیح این جمله بتفصیل ذیل است:

بلاد یونان با تنگی آن سامان شامل حکومتهای جداگانهٔ بسیار بوده یعنی هر شهر یونانی حکومتی مستقل داشت و این حکومتها یا دولتهای کوچک از قدیمترین اعصار همه شوروی بوده است اما بصورت سلطنت یا حکومت اشرافی یا بلغت یونانی اریستوکراسی[۵] یعنی تسلط جماعتی محدود که مزیت ایشان بشرافت نسبی است و برخی دیگر بنحو جمهوری توأم با دموکراسی[۶] یا حکومت ملی (لفظ دموکراسی نیز یونانی و بمعنی حکومت عامه است) یعنی تساوی عموم ملت در مقابل قانون و مداخلهٔ ایشان در امور مملکتی و این ترتیب دموکراسی در یونان همیشه با جمهوری یعنی حکومت انتخابی ترکیب یافته است اما معتبرترین بلاد یونان در دورهٔ منظورهٔ ما دو شهر اسپارت[۷] و آتن بوده است اولی شکل سلطنت و حکومت اشرافی داشته و دومی صورت جمهوری و دموکراسی و این آتن عمان اثینیه ملقب بمدینةالحکما و مسکن سقراط و افلاطون و ارسطوست. در آخر مائهٔ ششم قبل از میلاد در جنگهای مدی[۸] که بروایت مورخین مغرب جنگ عظیمی بوده است بین ایران و یونان و در داخلهٔ یونان و دریاهای اطراف آن بفتح و فیروزی یونانیان اختتام یافته این بلد در میان شهرهای یونانی بالاختصاص مورد حملهٔ ایرانیان گشته و بیش از همه آن بلاد در دفاع وطن یا خاک یونان کوشیده و عاقبت بلاد یونانی واقع در جزایر و سواحل را که دسترس تعرض ایرانیان بوده در تحت حمایت گرفته و از این سبب شأن و شوکت کلی و ثروت بیشمار عاید نموده است. این ثروت و اعتبار بضمیمهٔ حسن عادات و قوانین که اصول آنرا از سولون[۹] حکیم و مقنن مشهور آن بلد میدانند موجب آبادی آتن گردید و شهر مذکور را با جلوه‌ترین مرکز ذوق و هنر کرد چنانکه مائهٔ پنجم قبل از میلاد از نیک بختی آتنیان با رونق‌ترین دورهٔ ادبیات و صنایع مستظرفهٔ یونان بلکه بزرگترین عصر جلوهٔ هنر در عالم شد و این قرن درخشان بنام پریکلس[۱۰] خطیب و رجل کاردان آنن که در آنوقت به آبادی و تزیین آن شهر و تشویق انواع معارف و هنر پرداخته معروف میباشد و عصر سقراط نیز در ذیل آن قرن قرار میگیرد چه تولد او در سال ۳۶۸ و وفاتش در ۴۰۰ یا ۳۹۹ اتفاق افتاده و از هر حیث قرن پریکلس زمان سعادت و اقبال آتن بوده جز اینکه نیمهٔ دوم آن ببلیهٔ ناگواری مکدر شده و از آن حادثه این بلد نامی بلکه تمام ممالک یوتان رو بانحطاط رفته و آن جنگی سخت و طولانی بوده است که بین اسپارت و آتن در دنبالهٔ همچشمی دیرینه در گرفته و همهٔ بلاد یونان را مدت پنجاه سال بر هم زد و پس از دوره‌های متوالی از غلبه و مغلوبی برای هر یک از دو حریف آخر الامر بشکست آتن و تغییر وضع حکومتی در آن بلد بزور اسپارت خاتمه یافت در این موقع اسپارتیان هیئتی مرکب از سی نفر آتنیهای مخالف دموکراسی برای تبدیل حکومت آتن از دموکراسی به اریستوکراسی بر قرار نمودند و آن هیئت معروف به سی نفر جبار بهوای نفس خویش در کمال ظلم و زشتی حکمرانی کردند تا آتنیان از سختی بتنگ آمدند و ایشانرا بیک شورش از میان برداشتند و جمهوری را دوباره بترتیب سابق دایر ساختند و بعلت این سوابق در حفظ جمهوری و قوانین باستانی بشدت متعصب و دقیق گشتند و هر کس مظنون بمخالفت با اساس آن حکومت یا بر هم زنندهٔ قوانین و مخل نظام عادی مینمود نزد عامهٔ مردم سخت مردود میگردید و این پیش آمد بی‌تردید تا حدی بهلاک سقراط مدد کرده است. آری سقراط دانشمند بوطن خود دلبستگی تمام داشت و از این شهر بیرون نرفت جز در هنگام جنگ که تکلیف ملی او تقاضای مشارکت در محاربه مینمود همیشه بحفظ قوانین و اطاعت آن مقید و بر ادای وظایف مردانگی نسبت بافراد و هیئت جامعه مراقب بود حتی در میدان قتال که نه تنها دفع دشمنان وطن کرده بل دوستان خود را نیز محافظت نموده است. (در یک واقعه گزنفن سابق‌الذکر و در موقع دیگر الکبیادس[۱۱] را که هردو از معاریف یونان و از جملهٔ ارادت کیشان او بودند از خطر مرگ نجات داده است) معهذا در مشاغل سیاسی داخل شد تا بفراغت بوظیفهٔ الهی خود در تعلیم حکمت و اخلاق مشغول باشد و چنین مینماید که با این سبک و سیره نبایستی مورد سوء ظن سیاسی شود لیکن در بلدی که امور ملکی بدست عامهٔ ناس و تابع عقاید و اخلاق آنان بود اعتراضات سقراط باخلاق عمومی البته نسبت به جمهوری و حکومت بلد بی گوشه و کنایه نمیماند بعلاوه هر تخلف از عادات و عقاید دینی و غیر دینی در چنان موقعی بنظرها نقض قوانین و جنایتی عظیم بشمار میآمد و سقراط اگر قوانین بلد را با موافقت کامل و صدق نیت فرمانبردار بود در عوض عادات و عقاید قدیمهٔ عامه را بپختگی متزلزل مینمود.

اما دین و مذهب یونانیان آشکارا نوعی از شرک و بت پرستی بود که هر چند بمقتضای طبع و ذوق لطیف یونانی متضمن تشبیهات بدیعه و نکته سنجیهای نمایان در لباس تمثیل و استعاره گردیده لیکن در نظر حکمت و اخلاق عقیدهٔ سخیف و جاهلانه بود بنابراین فلاسفهٔ دانا اعم از آنکه بمجاهده و تحقیق خود بمذهب توحید رسیده یا نرسیده بودند بآن عقاید وقعی نمیگذاشتند ولی از راه تقیّه و احتراز از گرفتاری باعتراض عوام یا برای فواید تشبیهی و تمثیلی که هنوز ادبا و هنرمندان فرنگ را رجوع باساطیر یونانی میدهد صریحاً انکار وجود معبودهای هموطنان نمیکردند بلکه در کلمات خود از آنها تام میبردند و از رعایت آداب دینیّه امتناع نمیورزیدند خاصه که احترام آن خداوندان و حفظ آداب مذهبی از قوانین ملکی بشمار میآمد. سقراط نیز در ظاهر همین شیوه نگاه میداشت معذلک چون موحّد کامل بود و از صانع یگانه منزه از صفات نقص یا آلایش شر و منشاء مطلق خیر دم میزد بی‌اعتنائی او بدین و مذهب عامه ناچار بیش یا کم آشکار میشد و مردم عامی را به بیدینی او معتقد میساخت.

سقراط زندگانی متوسط مایل بفقر با قناعت حکیمانه اختیار کرده بود و اخلاق و اعمال او از هیچ رو در خور ملامت و سرزنش نمینمود طلب مال و جاه دنیا نمیکرد و خارج از استهزای ملیحی که بالطبع از مباحثات او ریزش داشت بکسی آزار نمیرسانید امّا برای عداوت حسود عنود و مغرور بی‌خبر از عدالت و انصاف بیش از آن غلبهٔ زیرکانه که گفتیم چه باید و از بازار زشت دنیا غیر از اینگونه طبایع نامهذب چه حاصل آید پس دشمنان حکیم ربّانی زیاده از حساب و شمار شدند علی‌الخصوص که سقراط چون تنها باهمیت اخلاقی و حصول معرفت یا درک حقیقت نظر داشت و ارباب هنر را هم بهنر خود مغرور و از جهل و نقص بشری خویش غافل میدید بر هنرها که نزد یونانیان معتبر بود خاصه شعر و بلاغت خالی از حکمت نیز اعتراض میکرد و از این باب بعضی از ارباب فنون را قاطبةً با خود بدشمنی وامیداشت چنانکه اریستوفان[۱۲] از بزرگترین شعرای قرن پریکلس در تآترهای خود سقراط را سخریه قرار داده و این از ننگهای عالم ادب است. باری بعد از رهائی از دست سی نفر جبّار و تسلط غیر مستقیم اسپارت آتنیان بشدت خشمنال و مست رشک و تعصب بر قوانین مملکتی خویش بودند و مستعد آنکه زهر خود را بهرکس که پیش آید بریزند رنجشهای چندین سالهٔ طبقات کثیره تحریک دشمنی‌ها نسبت بسقراط میکرد و منتسب نمودن فیلسوف الهی به بیدینی در شهر مشرکین آسان بود بعلاوه عمری بود که سقراط تعلیم مردم را پیشهٔ خود ساخته امّا نه بترتیب تدریس معمولی برای شاگردان بسیار بل بگردش در کوچه و بازار و میدانها و مجامع عمومی و بدست آوردن اشخاص مستعد و موقع مناسب برای طرح مباحثه و از آنجا که مردم جوان بیشتر قابل تربیت و تغییر عقیدت میباشند و نظر بفواید آینده تکمیل ایشان مفیدتر مینماید جوانان را بیشتر فیض می‌بخشید و چون تعلیمات سقراط را اسباب بیدینی و گمراهی و موجب بی‌اعتنائی بعادات و آداب مملکت شمردند بآسانی میتوانستند او را فاسد کنندهٔ اخلاق و عقاید بخرج دهند و این کار در آتن که تربیت جوانان مورد توجه خاص بود از جنایات کبیره بشمار میآمد. بالجمله اسباب هلاک یگانه حکیم قدوسی نفس فراهم شد و سه ناجوانمرد باین اسامی انوطوس[۱۳] و ملیطوس[۱۴] و لوقون[۱۵] پیدا شدند و قدی را که بسخریه هم قد مردانگی نتوان گفت علم کردند سقراط را در محکمهٔ عالی پانصد نفری که در آتن مخصوص محاکمهٔ قتل و جنایات کبیره بود و اعضای آن بقرعه از افراد اهالی معین میشد بمحاکمه طلبیدند و تقاضای محکومیت او را بقتل نمودند محکمه بدرخواست این مدعیان منعقد گشت سقراط بی‌باک مقصر بتقصیر دانش و تقوی محکوم بقتل شد و چون شب قبل بموجب یکی از رسوم مذهبی کشتی مخصوصی با آداب معین عازم جزیرهٔ دیلوس[۱۶] شده و تا بازگشت آن اجرای قتل ممنوع بود در این مدت سقراط در حبس ماند و هر چند اقریطون[۱۷] دوست قدردان او اسباب فرار او را فراهم آورده بود برای این که با قانون بلد خویش مخالفت نورزیده باشد از فرار امتناع جست عاقبت کشتی پس از مدت معلوم از جزیرهٔ دیلوس برگشت و سقراط به اطاعت آتن که محکومین بقتل را سمّ شوکران میدادند جام زهر را برضا نوشید و تسلیم قهرمان مرگ گردید امّا چه مرگی آن مرگ با طمأنینه و وقار و توأم با آنهمه آثار معرفت و اعتبار که دولت حیات ابد را مجسم میسازد و شنیدن تفصیل آن بیش از هزار برهان عقلی شنوندهٔ عبرت پذیر را بزندگانی جاوید آنجهانی خصوصاً برای آن یکتا شوقمند مرگ و لقای خداوند خود معتقد مینماید و این تفصیل را در اصل رسائل ثلاثهٔ این کتاب قرائت خواهند نمود چه رسالهٔ اوّل خطابهٔ دفاعیهٔ سقراط و تقریرات حکیم است در مجلس محاکمه بعد از آن که مدعیان او ایراد خطابه‌ها نموده و جرایم او را بر شمرده‌اند و چون نیک نظر کنیم سقراط از آن بیانات برائت خود را نخواسته بلکه خلاصه‌ای از تعلیمات که در مدت عمر بطور خصوصی بشاگردان خود میداده در دم آخر در محضر عام ادا نموده است. رسالهٔ دوّم باسم اقریطون مکالمهٔ سقراط است با آن یار وفادار در زندان در موقعی که شاگرد باستاد محبوب خود تکلیف فرار میکند و افتتاح این مکالمهٔ سحرگاهی به بیدار شدن سقراط است از خواب و دیدن اقریطون بالا سر خود. رسالهٔ سوّم باسم فیدون شرح مجلس زهرنوشی سقراط است و نقل کلماتی که در آن موقع فرموده و بعدها فیدون[۱۸] نامی از شاگردان سقراط و حاضرین آن محضر در جواب سؤال سائلی حکایت میکند و اروپائیان آن رساله را بالاختصاص بملاحظهٔ لطف معنی و حسن عبارت زیباترین کتاب عصر عتیق یعنی دورهٔ رومیان و یونانیان میدانند.

اینست هدیه‌ای که ما فعلاً از حدیقهٔ معارف قدیمه برای خداوندان تذکر و التفات آورده‌ایم. امیدواریم عبرت افزای خوانندگان باشد و به نسبت قدر آن فروزندگان آسمان حقیقت بر دانش و بینش ما بیفزاید.

تکمله

بعداز نگارش مقدمهٔ فوق و انجام ترجمهٔ رسایل ثلاثه برای نگارنده سفر فرنگ پیش آمد هنگام مراجعت در حالی که اختیار خود را تسلیم کشتی و امواج دریا کرده و بانتظار اختتام دورهٔ بحرپیمائی ناچار اوقات را ببطالت میگذراندم هر زمان که خاطر هوای مشغولیتی میکرد بترجمهٔ رسالهٔ دیگر از افلاطون که همراه بود میپرداختم توفیق رفیق شده و رساله در اثنای مهمان سفر بپایان رسید و آن از رسائلی است که طریق تعلیم سقراط را بوجه احسن مینماید و ضمنا مشتمل بر فواید مهمه و نکات دقیقه نیز میباشد که با ایران و ایرانیان مناسبت تامه دارد پس مناسب دانستم که آنرا ضمیمهٔ این مجموعه نمایم و توضیحا متعرض میشوم که در این رساله مطالب سقراط الکبیادس از رجال سیاسی معروف آتن است که در طی مقدمه نام بردیم و احوال عجیب از خود بروز داده و حال او در کتب تاریخ مسطور است و بتذکار حاجت نیست چون از خانوادهٔ معتبر و متمول و دارای حسن و جمال و هم در جوانی جویای نام بود سقراط بیقین دانست که بمیدان کشمکش سیاسی درخواهد آمد و داعیهٔ زمامداری امور جمهور خواهد داشت پس بتربیتش همت خاص گماشت تا گمراهی او در جادهٔ سیاست سبب بدبختی وطن و ابناء نوع نشود. مذاکرات این رساله که باسم همان الکبیادس نامیده شده نمونه‌ای است از گفتگوها که سقراط با آن جوان پرشور داشته امّا چون طرف نااهل بوده تربیت حکیم مانند باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در شوره‌زار خاطر او خس رویانیده است امید که باغ فطرت جوانان‌ها مستعد لاله رویانیدن باشد.

نیز خوانندگان محترم را مستحضر میسازم که در این کتاب اسامی اعلام یونانی حتی‌الامکان بطوریکه مصنفین مشرق زمین ضبط کرده‌اند نقل شده است بدو جهت یکی آنکه مأنوسین بکتب قدیمهٔ فارسی و عربی اسامی را بسهولت تطبیق نمایند دوم آنکه ضبط مصنفین مشرق زمین باصل یونانی نزدیکتر است تا آنچه فرانسویان میگویند و مینویسند زیرا که آنها در اعلام تحریف بسیار میکنند ولیکن برای آنکه مأنوسین بکتب اروپائی نیز دچار اشکال نشوند در مواقع لازمه ضبط اساسی فرانسوی هم در حاشیه نموده شده است.

در خاتمه سعی و اهتمامی که در نگارش این مجموعه بکار رفته نثار روح آن حکیم بزرگوار میکنم که مرا هم پدر جسمانی بود هم مربی روحانی و اگر شرمسارم از اینکه خدماتم بعالم انسانیت هنوز درخور تربیت او نیست سرفرازم که در حسن نیت و صدق ارادتم خللی نبوده و دریافت توفیق و سعادت بحول و قوّهٔ الهی است.


  1. Athènes
  2. Thalès de Milet
  3. Hymette
  4. Xénophon
  5. Aristocratie
  6. Démocratie
  7. Sparte
  8. Guerres médiques
  9. Solon
  10. Périclés
  11. Alcibiade
  12. Aristophane
  13. Anytus
  14. Melitus
  15. Lycon
  16. Delos
  17. Criton
  18. Phédon