حیاتالنفس فی حضرتالقدس/باب دوم
باب دوم
در عدل
عدل، عبارت از حکم اموری است که به افعال عمومی حق تعالی نسبت به مکلفین در دار تکلیف از اوامر و نواهی و در دار جزاء از ثواب و عقاب مربوط می شود . عدل در لغت ضد جور و ظلم است ، و آن عبارت از تساوی است ، یعنی افعال حق تعالی به مکلفین در دنیا از روی عدل تعلق می گیرد، به این معنی که ایشان را تکلیف نمیکند مگر به آنچه طاقت دارند، از اعمال و افعالی که صلاح ایشان در آن است ، به این طریق که جزای ایشان در عمل بر طاعت ، بیشتر از قدر تکلیف می باشد ، و جزاء ایشان در عمل بر معاصی به قدر فعل مکلف می باشد ، تا فایده ی تکلیف حاصل شود که عین منفعت خلق است . زیرا حق تعالی از همه ی جهانیان غنی و بینیاز است ، و به یقین فایده ی تکلیف به مکلفین راجع خواهد بود. و چون احوال ناقص و ضعیف مخلوقات بر حق تعالی جاری نمی شود ، بر این اساس : رضای حق تعالی از خلقش، تفضل و احسان او نسبت به بنده خواهد بود ، و زیادی جزای اعمال خیر ، افزایش درجات ، اعطاء پاداش ، برداشتن مجازات و امثال این ها از استحقاق او بیشتر خواهد بود . و غضب حق تعالی عبارت از عدل او است ، نسبت به مکلفین عاصی ، به این معنی که حق تعالی بر عاصی غضب نمیکند به علت این که بر او معصیت کرده است ، تا این که از عذاب و عقاب آن بنده آرامش خاطری برایش حاصل شود ( تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً ) بلکه غضب حق تعالی در حقیقت عبارت از ایجاد مسببات است ، وقتی که اسباب آن ها وجود دارد پس معصیت ، علت تامه ، برای ایجاد عقوبات مخصوصه به آن معصیت می شود ، یعنی حق تعالی آن عقوبت را به مقتضای آن معصیت ایجاد میکند ، مگر اینکه بخواهد عفو کند ، که عفوش از آن مقتضی مانع است، در این صورت عفو او میان آن معصیت ، و میان عقوبت آن حایل میشود که متفرع و مترتب بر آن معصیت بود . و هر گاه مانع ، (یعنی)عفو الهی حاصل نشود ، آن عقوبت به علت وجود مقتضی و رفع مانع لازم می شود ، و غضب حق تعالی عبارت از همین است . نه این که غضبش چون غضب مخلوقین از هیجان حرارت غریزی واقع در قلب حاصل شود ، و برای انتقام از او به وجود بیاید ، تا آن هیجان ساکن گردد . حق تعالی اجل و اکرم و فراتر از صفات مخلوقات می باشد.
حکم افعال اختیاری مکلفین در اصل ایجاد
افعال اختیاری افعالی است که مکلفین بر انجام آن ها و بر ترک آن ها قدرت دارند. و باید بدانیم که همه ی موجودات از ذوات و صفات و افعال ، به امر حق سبحانه و تعالی موجود ند و با آن متحققند ، و با مدد الهی پایدارند ، و هیچ یک از این ها در رابطه با خودشان ، هم چنین در افعال مربوط به خود مستقل ( آزاد بی قید و شرط ) نیستند ، ( زیرا اگر موجودی لحظه ای بی نیاز باشد، می تواند در جمیع احوال بی نیاز باشد ، و فقیر نبا شد ، و حال آن که امکان و ممکن ، عین فقر و احتیاج است . مترجم ) و چون حق تعالی بندگان را به طاعت و امتثال اوامر، و اجتناب از نواهی ، مامور فرموده ، واجب است : ایشان را به ادای تکلیف قادر و متمکن سازد ، و الا تکلیف بر محال خواهد بود ، و مطیع بر فعل طاعت ، وقتی می تواند مطیع شود که بر ترک آن قادر باشد ، و خود او فعل را به جهت امتثال امر حق تعالی اختیارکند ، بنا بر این حق تعالی تمامی مکلفین را از نور و ظلمت خلق کرد ، و به همین شیوه ایشان را به فعل طاعت و معصیت ، قادرگردانید. بنا بر این مبنای وجود عبد ، و مبنای کارهای او ، به امر حق تعالی، و به مدد و حفظ او است ، چه اگر مدد ندهد و وجود او را حفظ نکند ، موجود نخواهد بود . لکن بنده خودش ، بدون مشارکت احدی در فعل او، فاعلِ فعل خویشتن است ، و حق تعالی حافظ فعل او است ، و او را به معونت در طاعت و خذلان در معصیت امداد میکند. پس هر کس قایل شود که فاعل فعلی که از بنده صادر میشود خواه خیر باشد و خواه شر، حق تعالی است ، و بنده در هیچ فعلی از افعال خودش دخیل نیست بلکه حق سبحانه و تعالی ، فاعل فعل بندگان و سبب آن افعال است چنان که او خالق ذوات بندگان است ، خالق افعال ایشان نیز می باشد ، چنان که اشاعره بر این عقیده اند در این صورت به خدای تعالی ظلم و قبح نسبت داده است ، زیرا لازمه ی قول ایشان این است که حق تعالی خلایق را بر معاصی جبر کرده ، و ایشان را به جهت آن افعال که خود ، در ایجادش آزاد نبوده اند ، عقاب و عذاب خواهد کرد ، در صورتی که ( با این فرض ) بندگان را در انجام آن ها هیچ گونه دخالتی نبوده است. و هر کس قایل شود به این که بنده خود ، و بدون هیچ گونه مدخلیت غیر، فاعل فعل خود است ، یعنی در انجام فعلش ( بی قید و شرط ) آزاد و مستقل است ، و مانعی از آن فعل برایش نیست در این صورت حق سبحانه و تعالی را از ملک و سلطانش بر کنار کرده چنان که طایفه ی معتزله و مفوضه را این اعتقاد است. و هر دو فرقه خارج از طریقه ی حق ، و بیرون از جاده ی صواب می باشند. زیرا فرقه ی اول افراط نموده و فرقه ی دوم تفریط کرده است . و قول حق، همان قول اوسط است ، چنان که حضرت امام جعفر صادق(ع) فرموده است : لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین یعنی جبری در کار نیست ، و حق تعالی بندگان را بر انجام طاعات و معاصی مجبور نکرده است. زیرا اگر چنین باشد ، جایز نخواهد بود ایشان را به جهت معاصی عقاب نماید ، و اگر عقاب کند ظالم خواهد بود ! ( و ما ربک بظلام للعبید ) . و تفویض هم در بین نیست به این که گفته شود: حق تعالی امر را به خود بندگان تفویض کرده ، و از برای حق تعالی امری و حکمی در افعال ایشان نیست ، در این صورت در ملک حق تعالی وارد خواهد شد ، چیزی که تقدیر نکرده است و از حکم و سلطنت خود معزول خواهد بود. بلکه امری بین این دو امر است ، به این معنی که خود بنده بر وجه اختیار، و بدون اکراه و اجبار ( و آزادانه ) ، فاعل فعل خود است لیکن ، تقدیر حق سبحانه و تعالی ، در فعل عبد ، ساری و جاری است . پس فعل عبد ، بدون قدر تمام و امضا نمیشود. و معنی این کلام آن است که حق سبحانه ، حافظ بنده ی خود است و ( همچنین ) حافظ افعالی که از او صادر میشود ، و بدون حفظ و حمایت حق تعالی وجود و تحققی برای عبد و فعلش نخواهد بود، و مادامی که به امر الله محفوظ است هم او ، و هم کارهای او موجود و محقق است . پس بنده به فعل الله محفوظ است ، و با مدد و عنایت او افعال خود را بالاستقلال ( و به صورت آزادانه ) فاعل است ، بدون این که در انجام آن ها با خدا مشارکتی داشته باشد . و معنای آن چه گفتیم این است که : بنده کارهای خود را با مدد و یاری خدا انجام می دهد ، نه بدون خدا و نه با خدا . و این است معنایی که به آن اشاره کردیم . و لکن راه درکش بدون چراغی فروزان از نور ولایت آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، تاریک و تیره است و سیر این راه تیره و تار ، محال ، و چون دریای عمیقی است که تا غواص کامل و ماهر نباشد البته در این گرداب غرق خواهد شد. پس غنیمت می شماریم معنائی را که برای امر بین امرین ذکر گردید ، زیرا دیگران این کلام را به لفظ می گویند و چون بیان می کنند یا مجبرهاند یا مفوضه و الله الموفق و المعین. و این است عدل در افعال عباد. پس اگر بندگان به اختیار خودشان گناه کنند ، به موافقت قدراست ، و اگر میخواستند طاعت کنند متمکن از آن بودند ( و می توانستند ) و چون معصیت را اختیار کردند حق تعالی لازم عصیان را بر آنان جاری کرد که عقاب است ، و به ایشان ظلم نکرد به علت اقدام ایشان بر معصیت بدون این که ایشان را اجبار و اکراه و ناچار نماید. و هر گاه اطاعت کنند ، آن نیز به اختیار خود ایشان و به موافقت قدر است، و هر گاه معصیت را می خواستند متمکن از آن بودند ( و می توانستند ) . و چون طاعت را اختیار کردند لازمه ی طاعت را برایشان جاری کرد که رسیدن به ثواب است ، به علت اقدام ایشان بر طاعت ، بدون آن که ناچار و ناگزیر شوند مستحق ثواب شدند ، و موافق تقدیر بودن افعال عباد سبب اجبار نمیشود ، به علت تمکن ایشان در این صورت از مخالفت به موافقت قدر، پس ایشان هر فعلی را که بخواهند و اختیار و اراده کنند ، از تقدیر الهی مفارقت نخواهند کرد ، زیرا که فعل بنده ، بدون قدر تمام نمیشود ، پس تمامی بندگان در فعل خیرات و شرور مسختار وآزادند ، که با تقدیر الهی از ایشان صادر میشود هر فعلی که اختیار میکنند ، و هیچ عمل را بدون تقدیر نمیکنند ، و این تقدیر( تقدیر ) لزوم و حتم نیست بلکه تقدیر اختیار است در این مطلب باید نیکو تأمل کنیم ، تا آن را درک کنیم.