حیات‌النفس فی حضرت‌القدس/مقدمه

حیات‌النفس فی حضرت‌القدس از احمد احسائی
ترجمهٔ سیدکاظم رشتی

مقدمه

می دانیم که حق تعالی آفریدگان را بیهوده و عبث نیافریده است : زیرا که ، حکیم است و حکیم کار بی فائده انجام نمی دهد . و چون غنی مطلق است ، احتیاج را به ساحت جلالش به هیچ وجه راه نیست زیرا محتاج ، مخلوق است نه قدیم، پس واجب شد که فایده ی خلق عالم ، به سوی خلق راجع شود تا ایشان را به سعادت ابدیه برساند و آن بستگی دارد بر این که ایشان را تکلیف کند به آن چه که سبب استحقاق ایشان برای رسیدن به سعادت ابدیه می شود و اگر ایشان را تکلیف نکند مستحق امری نمی‌شوند و هر گاه به ایشان ثواب ها و عطایا را ، بدون عمل و بدون طلب عطا می کرد عبث و بیهوده می شد . و ثابت شده که حق تعالی حکیم است ، عبث او را نشاید، و خود در کلام شریف از این معنی خبر داده و خود را از این صفت منزه فرموده است : افحبستم انما خلقناکم عبثاً و انکم الینا لا ترجعون و چون حق تعالی خواست خلق را خلق کند از فضل و کرم خود ، نعمت وجود و حیات و رزق و خلق و موت را به ایشان انعام کرد. چون ممکن در هیچ حالی از نعمت خدا مستغنی نیست بلکه هیچ چیز جز به نعمت و فضل حق تعالی وجود ندارد ، پس چون به ایشان انعام کرده شکر نعمت حق تعالی، با آن قوت و قدرتی که به ایشان عطا فرموده بر ایشان واجب شد. و شکر نعمت جز بعد از شناختن منعم ممکن نمی باشد تا در حقش نگویند آنچه را که لایق و سزاوار جلال عظمتش نمی باشد. بنا بر این شکر نعمت ، بر معرفت حق تعالی متوقف است ، و معرفت حق تعالی بر نظر کردن و تفکر نمودن در آثار و صنع او موقوف است ، و نظر و تفکر موقوف بر صمت ، یعنی اعراض به دل از تمامی خلق است ، پس اول واجبات بر مکلفین سکوت و صمت است، چنانچه از حضرت امیرالمومنین علیه السلام روایت شده است: پس چون به قلب از خلق اعراض کرد به نظر کردن و تفکر نمودن، قادر می‌شود که آن واجب دوم است ، و به نظر و فکر، بر معرفت حق تعالی ، قدرت حاصل می کند که واجب است ، بر این اساس هر یک از مکلفین که واجب اول را ترک نماید ، واجب دوم را ترک نموده است ، و هر که واجب دوم را ترک کند معرفت الله و توحید و عدل و نبوت انبیا و امامت خلفای انبیاء و معرفت به معاد و رجوع ارواح به سوی اجساد را ترک خواهد نمود ، و هر که این معرفت مذکوره را ترک نماید مؤمن، و بلکه مسلمان نخواهد بود ، و در زمره ی کافران محشور و مستحق عذاب الیم و دایم و همیشگی خواهد بود. و مراد از معرفت الله که اسلام بدون آن ثابت نمی‌شود( به شرح زیر است:) - اعتقاد به وجود صانعی که مخلوق نمی باشد و الا به صانع دیگری محتاج خواهد بود . - و معرفت صفات کمالیه ای که برای ذات حق تعالی ثابت است . - و اعتقاد به این که این صفات ، عین ذات اند بی آن که متعدد باشند و الا تعدد قدماء لازم آید. - و معرفت صفاتی که برای افعالش ثابت است . - و معرفت صفاتی که توصیف خدای حق تعالی به آن صفات سزاوار نباشد، برای این که آن ها صفات مخلوقات او هستند، و اگر این صفات به خدا نسبت داده شوند در این صورت فرقی میان خالق و مخلوق متصور نمی‌شود. - و معرفت صفاتی که آن ها لایق افعال حق نباشد زیرا که آن ها صفات افعال مخلوقات می باشند. - و معرفت عدالت حق سبحانه، زیرا که غنی مطلق است و به چیزی محتاج نیست، و عالم مطلق است و چیزی بر او پوشیده نیست، تا خلاف عدل اتفاق افتد. - و معرفت نبوت پیغمبر ما محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و نبوت جمیع پیغمبران ، زیرا ایشان در تبلیغ احکام الهیه بین حق تعالی و بین مکلفین واسطه اند. - و معرفت خلفای پیغمبران ، زیرا که ایشان حافظان شریعت پیغمبران و حجت های خداوند عالمیان در میان خلق بعد از پیغمبران علیهم السلام می‌باشند. - و معرفت زنده شدن مکلفین و محشور شدن ایشان، به سوی مالک یوم الدین. و باید همه ی این معرفت ها به روشی باشد که حق تعالی با زبان حجج و خلفای خود تعلیم فرموده، و در این اوراق ذکر می کنیم، چه حق و واقعیت این امور را جز او نمی شناسد ، و معرفت این امور باید همگی از روی دلیل قطعی باشد ، هر چند به صورت اجمال و مختصر ، و نه بر پایه ی تقلید محض. چنان که ان شاءالله تعالی ذکر می‌شود.