| | | | | | |
|
آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد |
|
و آن نیل مکرمت که شنیدی سراب شد |
|
|
سرو سعادت از تف خذلان زگال گشت |
|
و اکنون بر آن زگال جگرها کباب شد |
|
|
از سیل اشک بر سر طوفان واقعه |
|
خوناب قبه قبه به شکل حباب شد |
|
|
چل گز سرشک خون ز برخاک بر گذشت |
|
لابل چهل قدم ز بر ماهتاب شد |
|
|
هم پیکر سلامت و هم نقش عافیت |
|
از دیدهی نظارگیان در نقاب شد |
|
|
دل سرد کن ز دهر که هم دست فتنه گشت |
|
اندیشه کن ز پیل که هم جفت خواب شد |
|
|
ایام سست رای و قدر سخت گیر گشت |
|
اوهام کند پای و قدر تیز تاب شد |
|
|
دفع قضا به آه شب کندرو کنید |
|
هر چند بارگیر قضا تیزتاب شد |
|
|
گر آتش درشت عذابی است بر نبات |
|
آن آب نرم بین که بر او چون عذاب شد |
|
|
عاقل کجا رود؟ که جهان، دار ظلم گشت |
|
نحل از کجا چرد؟ که گیا زهر ناب شد |
|
|
ربع زمین بسان تب ربع برده پیر |
|
از لرزه و هزاهز در اضطراب شد |
|
|
کار جهان و بال جهان دان که بر خدنگ |
|
پر عقاب آفت جان عقاب شد |
|
|
افلاک را پلاس مصیبت بساط گشت |
|
اجرام را وقایهی ظلمت حجاب شد |
|
|
ماتم سرای گشت سپهر چهارمین |
|
روح الامین به تعزیت آفتاب شد |
|
|
از بهر آنکه نامه بر تعزیت شوند |
|
شام و سحر دوپیک کبوتر شتاب شد |
|
|
در ترک تاز فتنه ز عکس خیال خون |
|
کیوان به شکل هندوی اطلس نقاب شد |
|
|
دوش آن زمان که طرهی شب شانه کرد چرخ |
|
موی سپید دهر به عنبر خضاب شد |
|
|
بیدست ارغنون زن گردون به رنگ و شکل |
|
شب موی گشت و ماه کمانچهی رباب شد |
|
|
دیدم صف ملائکهی چرخ نوحهگر |
|
چندان که آن خطیب سحر در خطاب شد |
|
|
گفتم به گوش صبح که این چشم زخم چیست |
|
کاشکال و حال چرخ چنین ناصواب شد |
|
|
صبح آه آتشین ز جگر برکشید و گفت |
|
دردا که کارهای خراسان ز آب شد |
|
|
گردون سر محمد یحیی به باد داد |
|
محنت نصیب سنجر مالک رقاب شد |
|
|
از حبس این خدیو، خلیفه دریغ خورد |
|
وز قتل آن امام، پیمبر مصاب شد |
|
|
بدعت ز روی حادثه پشت هدی شکست |
|
شیطان خلاف قاعده رجم شهاب شد |
|
|
ای آفتاب حربهی زرین مکش که باز |
|
شمشیر سنجری ز قضا در قراب شد |
|
|
وی مشتری ردا بنه از سر که طیلسان |
|
در گردن محمد یحیی طناب شد |
|
|
ای آدم الغیاث که از بعد این خلف |
|
دار الخلافهی تو خراب و یباب شد |
|
|
ای عندلیب گلشن دین زار نال زار |
|
کز شاخ شرع طوطی حاضر جواب شد |
|
|
ای ذوالفقار دست هدی زنگ گیر، زنگ |
|
کن بوتراب علم به زیر تراب شد |
|
|
خاقانیا وفا مطلب ز اهل عصر از آنک |
|
در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد |
|
|
آن کعبه وفا که خراسانش نام بود |
|
اکنون به پای پیل حوادث خراب شد |
|
|
عزمت که زی جناب خراسان درست بود |
|
برهم شکن که بوی امان ز آن جناب شد |
|
|
بر طاق نه حدیث سفر ز آنکه روزگار |
|
چون طالع تو نامزد انقلاب شد |
|
|
در حبس گاه شروان با درد دل بساز |
|
کان درد راه توشهی یوم الحساب شد |
|
|
گل در میان کوره بسی درد سر کشید |
|
تا بهر دفع دردسر آخر گلاب شد |
|
|
از چاه دولت آب کشیدن طمع مدار |
|
کان دلوها درید و رسنها ز تاب شد |
|
|
دولت به روزگار تواند اثر نمود |
|
حصرم به چار ماه تواند شراب شد |
|
|
فتح سعادت از سر عزلت برآیدت |
|
کوکشت زرد عمر تو را فتح باب شد |
|
|
عقل از برات عزلت، صاحب خراج گشت |
|
ابر از زکات دریا صاحب نصاب شد |
|
|
سیمرغ را خلیفهی مرغان نهادهاند |
|
هر چند هم لباس خلیفهی غراب شد |
|
|
معجز عنان کش سخن توست اگر چه دهر |
|
با هر فسردهای به وفا هم رکاب شد |
|
|
اول به ناقصان نگرد دهر کز نخست |
|
انگشت کوچک است که جای حساب شد |
|
|
از طمطراق این گره تر مترس از آنک |
|
باد است کو دهل زن خیل سحاب شد |
|
|
بر قصر عقل نام تو خیر الطیور گشت |
|
در تیه جهل خصم تو شر الدواب شد |
|
|
گفتی که یارب از کف آزم خلاص ده |
|
آمین چه میکنی که دعا مستجاب شد |
|