| | | | | | |
|
آوازهی رحیل شنیدم به صبحگاه |
|
با شبروان دواسبه دویدم به صبحگاه |
|
|
با بختیان همت و با پختگان درد |
|
راه هزار ساله بریدم به صبحگاه |
|
|
رستم ز چار آخور سنگین روزگار |
|
در هشت باغ عشق چریدم به صبحگاه |
|
|
دیدم که گنج خانهی غیب است پیش روی |
|
پشت از برای نقب خمیدم به صبحگاه |
|
|
کردم ز سنگ ریزهی ره توتیای چشم |
|
تا آنچه کس ندید بدیدم به صبحگاه |
|
|
کشتم به باد سرد چراغ فلک چنانک |
|
بوی چراغ کشته شنیدم به صبحگاه |
|
|
بسیار گرد پردهی خاصان برآمدم |
|
آخر درون پرده خزیدم به صبحگاه |
|
|
هر شرب سرد کرده که دل چاشنی گرفت |
|
با بانگ نوش نوش چشیدم به صبحگاه |
|
|
خورشید خاک شد ز پی جرعه یافتن |
|
آن دم که جام جام کشیدم به صبحگاه |
|
|
زان جام جم که تا خط بغداد داشتی |
|
بیش از هزار دجله مزیدم به صبحگاه |
|
|
نتواند آفتاب رفو کردن آن لباس |
|
کاندر سماع عشق دریدم به صبحگاه |
|
|
امروز سرخ روئی من دانی از چه خاست |
|
زان کاتش نیاز دمیدم به صبحگاه |
|
|
خاقانی مسیح سخن را به نقد عمر |
|
دوش از درخت باز خریدم به صبحگاه |
|