| | | | | | |
|
الوداع ای کعبه کاینک وقت هجران آمده |
|
دل تنوری گشته و زو دیده طوفان آمده |
|
|
الوداع ای کعبه کاینک مست راوق گشته خاک |
|
زانکه چشم از اشک میگون راوق افشان آمده |
|
|
الوداع ای کعبه کاینک هفتهای در خدمتت |
|
عیش خوابی بوده و تعبیرش احزان |
|
|
الوداع ای کعبه کاینک کالبد با حال بد |
|
رفته از پیش تو و جان وقت هجران آمده |
|
|
الوداع ای کعبه کاینک درد هجرت جانگزاست |
|
شمهای خاک مدینه حرز و درمان آمده |
|
|
الوداع ای کعبه کاینک روز وصلت صبحوار |
|
دیر سر برکرده و بس زود پایان آمده |
|
|
مکه میخواهی و کعبهها مدینه پیش توست |
|
مکهی تمکین و در وی کعبهی جان آمده |
|
|
مصطفی کعبه است و مهر کتف او سنگ سیاه |
|
هرکس از بهر کف او زمزم افشان آمده |
|
|
گرد چار ارکان او بین هفت طوق و شش جهت |
|
چار ارکانش ز یاران چار اقران آمده |
|
|
حبذا خاک مدینه، حبذا عین النبی |
|
هر دو اصل چار جوی و هشت بستان آمده |
|
|
در مدینه مصطفی دین مشخص دان و بس |
|
زانکه از دین در مدینه اصل و بنیان آمده |
|
|
گر بخوانی ورنویسی هم به اسم و هم به ذات |
|
در مدینه نقش دین بینی به برهان آمده |
|
|
پیش بزم مصطفی بین دعوت کروبیان |
|
عود سوزان آفتاب و عود کیوان آمده |
|
|
پیش صدر مصطفی بین هم بلال و هم صهیب |
|
این چو عود آن چون شکر در عود سوزان آمده |
|
|
مصطفی دم بسته و خلوت نشسته بهر آنک |
|
بلبل و نحل است و گیتی را زمستان آمده |
|
|
باش تا باغ قیامت را بهار آید که باز |
|
نحل و بلبل بینی اندر لحن و دستان آمده |
|
|
کاف و نون بوده سترون از هزاران سال باز |
|
زاده فرزندی که شاهنشاه کیهان آمده |
|
|
آسمان در دور هفتم بعد سال ششهزار |
|
زاده خورشیدی که تختش تاج سعدان آمده |
|
|
گشته داود نبی زراد لشکرگاه او |
|
باز صاحب جیش آن لشکر سلیمان آمده |
|
|
داغ بر رخ زاده بهر بندگی مصطفی |
|
هر نو آمد کز مشیمه چار ارکان آمده |
|
|
وین عجوز خشک پستان بهر بیشی امتش |
|
مادر یحیی است گویی تازه زهدان آمده |
|
|
بنده خاقانی به صدر مصطفی آورده روی |
|
کرده ایمان تازه وز رفته پشیمان آمده |
|
|
چون بیابان سوخته رویش ز اشک شور گرم |
|
چون به تابستان نمکزار بیابان آمده |
|
|
آسمانوار از خجالت سرفکنده بر زمین |
|
آفتاب آسا به روی خاک غلطان آمده |
|
|
گر مسلمان بود عبدالله بن سرح از نخست |
|
باز کافر گشته و در راه کفران آمده |
|
|
بود کعببن زهیر از ابتدا کافر صفت |
|
پس مسلمان گشته و هم جنس حسان آمده |
|
|
گر توام عبد الله بن سرح خواتنی باک نیست |
|
من به دل کعبم مسلمانتر ز سلمان آمده |
|
|
نام من چون سرخ زنبوران چرا کافر نهی |
|
نفس من چون شاه زنبوران مسلمان آمده |
|
|
خلق باری کیست کامرزد گناه بندگان |
|
بنده را توقیع آمرزش ز یزدان آمده |
|
|
گر همه زهر است خلق، از زهر خلق اندیشه نیست |
|
هر که را تریاق فاروقش ز فرقان آمده |
|
|
من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من |
|
خاک شروان مومیایی بخش ایران آمده |
|
|
گرچه شروان نیست چون غزنین منم غزنین فضل |
|
از چو من غزنین نگر عزنین به شروان آمده |
|
|
من به بغداد و همه آفاق خاقانی طلب |
|
نام خاقانی طراز فخر خاقان آمده |
|
|
از نشاط آستین بوس امیر الممنین |
|
سعد اکبر بین مرا گوی گریبان آمده |
|
|
مهدی آخر زمان المستضنی بالله که هست |
|
خاک درگاهش بهشت عدن عدنان آمده |
|
|
آفتاب گوهر عباس امام الحق که هست |
|
ابر انعامش زوال قحط قحطان آمده |
|
|
هم خلیفه است از محمد هم ز حق چون آدمش |
|
سر «انی جاعل فیالارض» درشان آمده |
|