| | | | | | |
|
ای در عجم سلالهی اصل کیان شده |
|
وی در عرب زبیدهی اهل زمان شده |
|
|
نی نی تو را زبیده نخوانم کز این قیاس |
|
روی سخات در خوی خجلت نهان شده |
|
|
ای صد زبیده پیش صف خادمان تو |
|
دستار دار خوان و پرستار خوان شده |
|
|
جان زبیده موکب تو دیده در حجاز |
|
بسته میان به خدمت و هارون زبان شده |
|
|
نعمانت در عرب چو نجاشی است در حبش |
|
مولی صفت نموده و لالا زبان شده |
|
|
هرگز کس از کیان ره کعبه نرفته بود |
|
تو رفته راه کعبه و فخر کیان شده |
|
|
آن آرزو که جان منوچهر داشته |
|
تو یافته به صدق دل و شاد جان شده |
|
|
ز آن رای کان برادر عیسی نفس زده |
|
دولت نصیب خواهر مریم مکان شده |
|
|
این طرفه بین که دست برادر فشانده تخم |
|
همشیره برگرفته، برو شادمان شده |
|
|
تو کعبهی عجم شده، او کعبه عرب |
|
او و تو هر دو قبلهی انسی و جان شده |
|
|
قبله به قبله رفته و کوس سخا زده |
|
کعبه به کعبه آمده وکامران شده |
|
|
تو میهمان کعبه شده هفتهای و باز |
|
همشهریان کعبه تو را میهمان شده |
|
|
خوان ساخته به رسم کیان اهل مکه را |
|
رسم کیان ربیع دل مکیان شده |
|
|
تو هفت طوف کرده و کعبه عروسوار |
|
هر هفت کرده پیش تو و عشق دان شده |
|
|
نظاره در تو چشم ملایک که چشم تو |
|
دیده جمال کعبه و زمزم فشان شده |
|
|
تو بوسه داده چهرهی سنگ سیاه را |
|
رضوان ز خاک پای تو بوسه ستان شده |
|
|
سنگ سیاه بهر نثارت ز سیم و زر |
|
ابر سیه نموده و برف خزان شده |
|
|
آری سپاه صبح دریده لباس شب |
|
لیک آفتاب سلطنهدار جهان شده |
|
|
پرواز کرده جان منوچهر سوی تو |
|
دیده تو را به کعبه و خرم روان شده |
|
|
پیش آمده روان فریدون گهر فشان |
|
تا ز آن گهر زمین علم کاویان شده |
|
|
کردند خاندان تو غربت، نه زین صفت |
|
ای کرده غربت و شرف خاندان شده |
|
|
رفته ایاز بر در محمود زاولی |
|
طالب معاش غزنی و شرف خاندان شده |
|
|
تو دیده حضرتی که چو محمود صد هزار |
|
آنجا ایاز نام کمر بر میان شده |
|
|
سالار پیر کرده به مافارقین سفر |
|
سالار شام، رزق ورا در ضمان شده |
|
|
تو کرده آن سفر که ضماندار جنت است |
|
سالار شام، پیش تو سالار خوان شده |
|
|
جد تو نیز شاه فریبرز رفته هم |
|
دیده در ملک شه و در اصفهان شده |
|
|
تو ملک و شاهی از حرمی یافته که هست |
|
صد چون ملکشهش گرو آستان شده |
|
|
یک چند اگر برادر و مادرت رفته هم |
|
بغداد و بصره دیده و مطلق عنان شده |
|
|
تو بخششی نموده به بغداد کز سخات |
|
بر دجله هفت دجلهی دیگر روان شده |
|
|
با بانگ نام توست که دجله ز شرم و لرز |
|
شنگرف رنگ گشته و سیماب سان شده |
|
|
حجاب آستان خلیفه ز جاه تو |
|
برده نشان که جاه تو سلطان نشان شده |
|
|
گر زخم یافته دلت از رنج بادیه |
|
دیدار کعبه مرهم راحت رسان شده |
|
|
چون ناخنی ز کعبه نهای دور و زین حسد |
|
در چشم دیو ناخنه است استخوان شده |
|
|
کوثر به ناودان شده آندم که پای تو |
|
کرده طواف کعبه و زی ناودان شده |
|
|
هر خون که رانده از تن قربان خواص تو |
|
گلگونهی عذار خواص جنان شده |
|
|
خون بهیمه ریخته هر میزبان به شرط |
|
تو خون نفس ریخته و میزبان شده |
|
|
چون زی مدینه آمده مهد رفیع تو |
|
ز ابر عطات شوره ستان بوستان شده |
|
|
تو عنبرین نفس به سر روضهی رسول |
|
وز یاد تو ملائکه مشکین دهان شده |
|
|
وقت قدوم روضه تو را مرحبا زده |
|
صدق دلت به حضرت او نورهان شده |
|
|
آن شاخ سیم بر سر بالین مصطفی |
|
از بس نثار لعل و زرت گلستان شده |
|
|
تو شب به روضهی نبوی زنده داشته |
|
عین اللهت به لطف نظر پاسبان شده |
|
|
اشک نیاز ریخته چشم تو شمعوار |
|
وز نور روضهی نبوی شمعدان شده |
|
|
هنگام بازگشت همه ره ز برکتت |
|
شب بدروار بدرقهی کاروان شده |
|
|
در موکبت برای خبر چون کبوتران |
|
شام و سحر دو نامه بر رایگان شده |
|
|
وز بهر محملت که فلک بوده غاشیهاش |
|
خورشید ناقه گشته و مه ساربان شده |
|
|
تاریخ گشته رفتن مهد تو در عرب |
|
چون در عجم کرامت تو داستان شده |
|
|
ای آسیه کرامت و ای ساره معرفت |
|
حوای وقت و مریم آخر زمان شده |
|
|
این هر چهار طاهره را خامسه توئی |
|
هر ناخن از تو رابعهی دودمان شده |
|
|
ای اعتقاد نه زن و ده یار مصطفات |
|
از نوزده زبانیه حرز امان شده |
|
|
هستند ده ستاره و نه حور با دلت |
|
همراه هشت جنت و هفت آسمان شده |
|
|
گر شاه بانوان ز خلاط آمده به حج |
|
نامش به جود در همه علام عیان شده |
|
|
تو قحط مکه برده و نامت به شرق و غرب |
|
تا حد قندهار و خط قیروان شده |
|
|
صد ماه بانوان به برت پیشکار هست |
|
صد شاه ارمنت رهی قهرمان شده |
|
|
خاقانی ار ز خدمت مهد تو دور ماند |
|
عمرش بخورده در سر تشویر آن شده |
|
|
اکنون ز روی بیطمعی خوانده مدح تو |
|
بر مدح خوان تو ملکان مدح خوان شده |
|
|
زین شعر کرده بر قد و صفت قبای فخر |
|
وز بهر فتنه نیز فلک چون کمان شده |
|
|
بادت بقای خضر و هم از برکت دعات |
|
اسکندر جهان، شه شرق اخستان شده |
|
|
بادت سعادت ابد وهم به همتت |
|
قیدافهی زمین و سر قیروان شده |
|