| | | | | | |
|
خرمی در جوهر عالم نخواهی یافتن |
|
مردمی در گوهر آدم نخواهی یافتن |
|
|
روی در دیوار عزلت کن، در هم دم مزن |
|
کاندرین غمخانه کس همدم نخواهی یافتن |
|
|
تا درون چار طاق خیمهی پیروزهای |
|
طبع را بیچار میخ غم نخواهی یافتن |
|
|
پای در دامان غم کش کز طراز بیغمی |
|
آستین دست کس معلم نخواهی یافتن |
|
|
آه را در تنگنای لب به زندان کن از آنک |
|
ماجرای درد را محرم نخواهی یافتن |
|
|
با جراحت چون بهایم ساز در بیمرهمی |
|
کز جهان مردمی مرهم نخواهی یافتن |
|
|
نیک عهدی در زمین شد جامهی جان چاک زن |
|
کز فلک زین صعبتر ماتم نخواهی یافتن |
|
|
از وفا رنگی نیابی در نگارستان چرخ |
|
رنگ خود بگذار، بویی هم نخواهی یافتن |
|
|
هر زمان از هاتفی آواز میآید تو را |
|
کاندر این مرکز دل خرم نخواهی یافتن |
|
|
قاف تا قاف جهان بینی شب وحشت چنانک |
|
تا دم صورش سپیدهدم نخواهی یافتن |
|
|
تاج دولت بایدت زر سلامت جوی لیک |
|
آن زر اندر بوتهی عالم نخواهی یافتن |
|
|
تا چو هدهد تاجداری بایدت در حلق دل |
|
طوطی آسا طوق آتش کم نخواهی یافتن |
|
|
خشکسال آرزو را فتح باب از دیده ساز |
|
کان گلستان را ازین به نم نخواهی یافتن |
|
|
حلقهی تنگ است درگاه جهان را لاجرم |
|
تا در اویی قامتت بیخم نخواهی یافتن |
|
|
جان نالان را به داروخانهی گردون مبر |
|
کز کفش جان داروی بیسم نخواهی یافتن |
|
|
عافیت زان عالم است اینجا مجوی از بهر آنک |
|
نوش زنبور از دم ارقم نخواهی یافتن |
|
|
های خاقانی، بنای عمر بر یخ کردهاند |
|
زو فقع مگشای چون محکم نخواهی یافتن |
|
|
دهر گو در خون نشین و چرخ گو در خاک شو |
|
چون ازین و آن وجود عم نخواهی یافتن |
|
|
فیلسوف اعظم و حرز امم کز روی وهم |
|
جای او جز گنبد اعظم نخواهی یافتن |
|
|
دفتر حکمت بر آتش نه که او چون باد شد |
|
جام را بر سنگ زن چو جم نخواهی یافتن |
|
|
رخش دانش را ببر دنبال و پی برکش ازآنک |
|
هفت خوان عقل را رستم نخواهی یافتن |
|
|
چرخ طفل مکتب او بود و او پیر خرد |
|
لیکن از پیران چنو معظم نخواهی یافتن |
|
|
صد هزاران خاتم ار خواهی توانی یافت لیک |
|
نقش جم بر هیچیک خاتم نخواهی یافتن |
|
|
چشم ما خون دل و خون جگر از بس که ریخت |
|
اکحل و شریان ما را دم نخواهی یافتن |
|
|
سوخت کیوان از دریغ او چنان کورا دگر |
|
بر نگار این کهن طارم نخواهی یافتن |
|
|
مشتری از بس کز این غم ریخت خون اندر کنار |
|
مصحفش را جز به خون معجم نخواهی یافتن |
|
|
از دریغ آنکه روح و جسم او از هم گسست |
|
چار ارکان را دگر باهم نخواهی یافتن |
|