خاقانی (قصاید)/دل صید زلف اوست به خون در نکوتر است

خاقانی (قصاید) از خاقانی
(دل صید زلف اوست به خون در نکوتر است)
  دل صید زلف اوست به خون در نکوتر است وان صید کان اوست نگون‌سر نکوتر است  
  برد آب سنگ من، من از آن سنگ دربرم عاشق چو آب و سنگ ببر در نکوتر است  
  رنجور سینه‌ام لب و زلفش دوای من کاین درد را بنفشه به شکر نکوتر است  
  در چشمش آب نی و رخ از شرم خوی زده بادم خشک خوش تر و گل، تر نکوتر است  
  خوی بدش که بازستاند مرا ز من آن خوی بد ز هرچه نکوتر نکوتر است  
  در تخته‌نرد عشق فتادم به دست خوش مهره به دست و خانه به ششدر نکوتر است  
  امسال نوبر دل خاقانی است عشق خوش میوه‌ای است عشق و به نوبر نکوتر است  
  خاقانیا زر و زر ازین شعر و شعر چند شعر ارچه کیمیاست ازو زر نکوتر است  
  طبعت که کیمیای زر روزگار از اوست بر صدر روزگار ثناگر نکوتر است  
  دستور اعظم افسر دارندگان ملک کز ظل عرش بر سرش افسر نکوتر است  
  مختار دین نظام ممالک که رای او از آسمان قوی‌تر و ز اختر نکوتر است  
  راز عقول و مشکل ارواح کشف اوست اسرار علم مطلقش از بر نکوتر است  
  هست آفتاب دولت سلجوقیان به عدل اکسیر گنج ملک به گوهر نکوتر است  
  در عهد این خلف دل اسلافش از شرف بر قبه‌ی مسیح مجاور نکوتر است  
  مختار، گوهر آمد و اسلافش آفتاب از آفتاب، زادن گوهر نکوتر است  
  بر افسر ملوک نشاندش سپهر از آنک فرزند آفتاب بر افسر نکوتر است  
  در خطبه‌ی کرم لقبش صدر عالم است بر مهر ملک صدر مظفر نکوتر است  
  سنگی است حلم او که نگردد ز سیل خشم آن سنگ در ترازوی محشر نکوتر است  
  محضر کنم که او ظفر دین مصطفاست عدلش پی گواهی محضر نکوتر است  
  دین چیست عدل پس تو در عدل کوب از آنک عدل از پی نجات تو رهبر نکوتر است  
  عدل است و بس کلید در هشتم بهشت کز عدل بر گشادن این در نکوتر است  
  عدل است و دین دوگانه ز یک مادر آمده فهرست ملک ازین دو برادر نکوتر است  
  هرجا که عدل سایه کند رخت دین بنه کاین سایبان ز طوبی اخضر نکوتر است  
  هرجا که عدل خیمه زند کوس دین بزن کاین نوبتی ز چرخ مدور نکوتر است  
  هر که از تف سموم بیابان ظلم جست عدلش سقای برکه‌ی کوثر نکوتر است  
  سر سامی است عالم و عدل است نضج او نضج از دوای عافیت آور نکوتر است  
  تاریخ کیقباد نخواندی که در سیر عدلش ز فضل عاطفه گستر نکوتر است  
  احکام کسروی نشنیدی که در سمر عدلش ز عقل مملکه پرور نکوتر است  
  افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب زآن هر دوان کدام به مخبر نکوتر است  
  این داد کرد و آن ستم آورد عاقبت هم حال دادگر ز ستمگر نکوتر است  
  امروز عدل بر در مختار دان و بس ایدر طلب که این طلب ایدر نکوتر است  
  کسری و جعفری است که یک قطره همتش از هفت بحر کسری و جعفر نکوتر است  
  از خواجه‌ی زمین و درت هفتم آسمان در سایه‌ی تو چارم کشور نکوتر است  
  از خواجگی چه فخر تو را کز کمال قدر هر حاجبت ز خواجه‌ی سنجر نکوتر است  
  شهباز ملکی و ز پی نامه بردنت سیمرغ در محل کبوتر نکوتر است  
  آذین باغ دولت و هارون درگهت از قصر قیصریه و قیصر نکوتر است  
  ای حیدر زمانه به کلک چو ذوالفقار نام فلک به صدر تو قنبر نکوتر است  
  خاقانیی که نایب حسان مصطفی است مداح بارگاه تو حیدر نکوتر است  
  جاندار تو رضای حق است و دعای خلق کاین دو ز صد سریت لشکر نکوتر است  
  در ناف عالمی دل ما جای مهر توست جای ملک میان معسکر نکوتر است  
  از یاد کرد نام تو کام سخنوران چون نکهت مسیح معطر نکوتر است  
  چون آستین مریمی و جیب عیسوی از خلق تو زمانه معنبر نکوتر است  
  ای صدر ملک و صاحب عالم، ثنای تو از هر کسی نکوست ز چاکر نکوتر است  
  تو داوری و ما همه مظلوم روزگار مظلوم در حمایت داور نکوتر است  
  عادل غضنفری تو و پروانه‌ی تو من پروانه در پناه غضنفر نکوتر است  
  من خضر دانشم تو سکندر سیاستی هر چند خضر پیش سکندر نکوتر است  
  لیکن چو آب روزی خضر از مسافری است عزم مسافران به سفر در نکوتر است  
  دارد سر و تنم سر و پای دل و هوات تشریف تو سلاح تن و سر نکوتر است  
  از رنگ رنگ خلعه که فرموده‌ای مرا خانه‌ام ز کارخانه‌ی آزر نکوتر است  
  دستار خز و جبه‌ی خارا نکوست لیک تشریف وعده دادن استر نکوتر است  
  آن بس بس غضایری از بخشش ملک اینجا ز هر معانی در خور نکوتر است  
  بس بس گلاب جود که دریا فشانده‌ای غرقه شدم سفینه و معبر نکوتر است  
  رهواری سفینه چه بینی که گاه غرق بهر صلاح لنگی لنگر نکوتر است  
  سوگند می‌دهم به خدایت که بس کنی گرچه عطا چو عمر مکرر نکوتر است  
  هرچند کن عطای موفا شگرف بود دانند کاین ثنای موفر نکوتر است  
  گرچه نکوست بخشش و لطف و هوا و ابر شکر زبان لاله‌ی احمر نکوتر است  
  در شکر کردن از زر خورشید و سیم ماه آن زر و سیم بر سر عبهر نکوتر است  
  گر ابر کرد مجمر زرین ز زرد گل احسنت مرغ از آن زر مجمر نکوتر است  
  ساق گیاست شبه زبانی به شکر ابر شکر گیا ز ابر مکدر نکوتر است  
  خوش طبعم از عطات ولی زرد رخ ز شرم حلوا بخوان خواجه مزعفر نکوتر است  
  بیمارم از دل و دم سردم مزور است بیمار را مگو که مزور نکوتر است  
  بیمار دل بخورد مزور نمی‌رسد کورا دوا مفرح اکبر نکوتر است  
  گفتم به ترک این طرف و قبله ساختم عرضی که از یقین مصور نکوتر است  
  راهب که دست داشت ز صد نور بر جهان شمع شبش ز چوب صنوبر نکوتر است  
  گرچه نکوست رزق فراخ از قضا ولیک قانع شدن به رزق مقدر نکوتر است  
  نی‌نی به دولت تو امیر سخن منم عسکر کش من این نی عسگر نکوتر است  
  من در سخن عزیز جهانم به شرق و غرب کز شرق و غرب نام سخنور نکوتر است  
  جانم به حشمت تو نه غم ناک، خرم است کارم به همت تو نه بدتر نکوتر است  
  این شعر بر بدیهه ز من یادگار دار کز نوعروس با زر و زیور نکوتر است  
  در غیبت آن قصیده که گفتم شگرف بود در حضرت این قصیده‌ی دیگر نکوتر است  
  هستم عطارد این دو قصیده دو پیکر است لاف عطاردت ز دو پیکر نکوتر است  
  جاوید عمر باش که ملک از تو یافت ساز معمار باغ ملک معمر نکوتر است  
  باقی بمان که تا ابد از بخشش ازل ملک زمانه بر تو مقرر نکوتر است