| | | | | | |
|
شب روان در صبح صادق کعبهی جان دیدهاند |
|
صبح را چون محرمان کعبه عریان دیدهاند |
|
|
از لباس نفس عریان مانده چون ایمان و صبح |
|
هم به صبح از کعبهی جان روی ایمان دیدهاند |
|
|
در شکر ریزند ز اشک خوش که گردون را به صبح |
|
همچو پسته سبز و خون آلود و خندان دیدهاند |
|
|
وادی فکرت بریده محرم عشق آمده |
|
موقف شوق ایستاده کعبهی جان دیدهاند |
|
|
روز و شب دیده دو گاو پیسه در قربانگهش |
|
صبح را تیغ و شفق را خون قربان دیدهاند |
|
|
خواندهاند از لوح دل شرح مناسک بهر آنک |
|
در دل از خط ید الله صد دبستان دیدهاند |
|
|
نام سلطان خوانده هم بر یاسج سلطان از آنک |
|
دل علامت گاه یاسجهای سلطان دیدهاند |
|
|
از کجا برداشته اول ز بغداد طلب |
|
در کجا در وادی تجرید امکان دیدهاند |
|
|
صبحدم رانده ز منزل تشنگان ناشتا |
|
چاشتگه هم مقصد و هم چشمه هم خوان دیدهاند |
|
|
در طواف کعبهی جان ساکنان عرش را |
|
چون حلی دلبران در رقص و افغان دیدهاند |
|
|
در حریم کعبهی جان محرمان الیاسوار |
|
علم خضر و چشمهی ماهی بریان دیدهاند |
|
|
در سجود کعبهی جان ساکنان سدره را |
|
همچو عقل عاشقان سرمست و حیران دیدهاند |
|
|
در طریق کعبهی جان چرخ زرین کاسه را |
|
از پی دریوزه جای کاسه گردان دیدهاند |
|
|
کشتگان کز کعبهی جان باز جانور گشتهاند |
|
ماهی خضرند گوئی کب حیوان دیدهاند |
|
|
کعبهی جان ز آن سوی نه شهر جوی و هفت ده |
|
کاین دو جا را نفس امیر و طبع دهقان دیدهاند |
|
|
بر گذشته زین ده و زآن شهر و در اقلیم دل |
|
کعبهی جان را به شهر عشق بینان دیدهاند |
|
|
خاکیان دانند راه کعبهی جان کوفتن |
|
کاین ره دشوار مشتی خاکی آسان دیدهاند |
|
|
کعبهی سنگین مثال کعبهی جان کردهاند |
|
خاصگان این را طفیل دیدن آن دیدهاند |
|
|
هر کبوتر کز حریم کعبهی جان آمده |
|
زیر پرش نامهی توفیق پنهان دیدهاند |
|
|
عاشقان اول طواف کعبهی جان کردهاند |
|
پس طواف کعبهی تن فرض فرمان دیدهاند |
|