| | | | | | |
|
صبحدم چون کله بندد آه دود آسای من |
|
چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من |
|
|
مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته |
|
تا به من راوق کند مژگان می پالای من |
|
|
رنگ و بازیچه است کار گنبد نارنگ رنگ |
|
چند جوشم کز بروتم نگذرد صفرای من |
|
|
تیر باران سحر دارم سپر چون نفکند |
|
این کهن گرگ خشن بارانی از غوغای من |
|
|
این خماهن گون که چون ریم آهنم پالود و سوخت |
|
شد سکاهن پوشش از دود دل دروای من |
|
|
مار دیدی در گیا پیچان؟ کنون در غار غم |
|
مار بین پیچیده بر ساق گیا آسای من |
|
|
اژدها بین حلقه گشته خفته زیر دامنم |
|
ز آن نجنبم ترسم آگه گردد اژدرهای من |
|
|
تا نترسند این دو طفل هندو اندر مهد چشم |
|
زیر دامن پوشم اژدرهای جان فرسای من |
|
|
دست آهنگر مرا در ما ضحاکی کشید |
|
گنج افریدون چه سود اندر دل دانای من |
|
|
آتشین آب از خوی خونین برانم تا به کعب |
|
کاسیا سنگی است بر پای زمین پیمان من |
|
|
جیب من بر صدرهی خارا عتابی شد ز اشک |
|
کوه خارا زیر عطف دامن خارای من |
|
|
روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس |
|
از رخم کهگل کند اشک زمین اندای من |
|
|
چون کنار شمع بینی ساق من دندانهدار |
|
ساق من خایید گوئی بند دندان خای من |
|
|
قطبوارم بر سر یک نقطه دارد چار میخ |
|
این دو مریخ ذنب فعل زحل سیمای من |
|
|
تا که لرزان ساق من بر آهنین کرسی نشست |
|
میبلرزد ساق عرض از آه صور آوای من |
|
|
بوسه خواهم داد ویحک بند پندآموز را |
|
لاجرم زین بندچنبروار شد بالای من |
|
|
در سیه کاری چو شب روی سپید آرم چو صبح |
|
پس سپید آید سیهخانه به شب ماوای من |
|
|
پشت بر دیوار زندان، روی بر بام فلک |
|
چون فلک شد پرشکوفه نرگس بینای من |
|
|
محنت و من روی در روی آمده چون جوز مغز |
|
فندق آسا بسته روزن سقف محنت زای من |
|
|
غصهی هر روز و یارب یارب هر نیم شب |
|
تا چه خواهد کرد یارب یارب شبهای من |
|
|
هست چون صبح آشکارا کاین صباحی چند را |
|
بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من |
|
|
منجنیق صد حصار است آه من غافل چراست |
|
شمعسان زین منجنیق از صدمت نکبای من |
|
|
روزه کردم نذر چون مریم که هم مریم صفاست |
|
خاطر روح القدس پیوند عیسی زای من |
|
|
نیست بر من روزه در بیماری دل زان مرا |
|
روزه باطل میکند اشک دهان آلای من |
|
|
اشک چشمم در دهان افتد گه افطار از آنک |
|
جز که آب گرم چیزی نگذرد از نای من |
|
|
پای من گوئی به درد کج روی ماخوذ بود |
|
پای را این دردسر بود از سر سودای من |
|
|
ز آنکه داغ آهنین آخر دوای دردهاست |
|
ز آتشین آه من آهن داغ شد بر پای من |
|
|
نی که یک آه مرا هم صد موکل بر سر است |
|
ورنه چرخستی مشبک ز آه پهلو سای من |
|
|
روی دیلم دیدم از غم موی زوبین شد مرا |
|
همچو موی دیلم اندر هم شکست اعضای من |
|
|
چون ربابم کاسه خشک است و خزینه خالی است |
|
پس طنابم در گلو افکندهاند اعدای من |
|
|
ای عفیالله خواجگانی کز سر صفرای جاه |
|
خواندهاند امروز انار الله بر خضرای من |
|
|
هر زنی هندو که او را دانه بر دست افکنم |
|
دانه زن پیدا نبیند خرمن سودای من |
|
|
چون زر و گل به دست الا که خار پای عقل |
|
صید خاری کی شود عقل سخن پیرای من |
|
|
زر دو حرف افتاد و باهم هر دو را پیوند نی |
|
پس کجا پیوند سازد با دل یکتای من |
|
|
سامری سیرم نه موسی سیرت ار تا زندهام |
|
در سم گوساله آلاید ید بیضای من |
|
|
در تموزم برگ بیدی نه ولبی از روی قدر |
|
باد زن شد شاخ طوبی از پی گرمای من |
|
|
برگ خرمایم که از من باد زن سازند خلق |
|
باد سردم در لب است و ریز ریز اجزای من |
|
|
نافهی مشکم که گر بندم کنی در صدحصار |
|
سوی جان پرواز جوید طیب جان افزای من |
|
|
نافه را کیمخت رنگین سرزنشها کرد و گفت |
|
نیک بدرنگی، نداری صورت زیبای من |
|
|
نافه گفتش یافه کم گو کایت معنی مراست |
|
و اینک اینک حجت گویا دم بویای من |
|
|
آینه رنگی که پیدای تو از پنهان به است |
|
کیمیا فعلم که پنهانم به از پیدای من |
|
|
کعبهوارم مقتدای سبز پوشان فلک |
|
کز وطای عیسی آید شقهی دیبای |
|
|
در ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم |
|
در معرج غلطم و معراج رضوان جای من |
|
|
چون گل رعناست شخصم کز پی کشتن زید |
|
در شهیدی شاهدی دارد گل رعنای من |
|
|
چند بیغاره که در بیغولهی عاری شدی |
|
ای پی غولان گرفته دوری از صحرای من |
|
|
آبنوسم در بن دریا نشینم با صدف |
|
خس نیم تا بر سر آیم کف بود همتای من |
|
|
جان فشانم، عقل پاشم، فیض رانم، دل دهم |
|
طبع عالم کیست تا گردد عمل فرمای من |
|
|
علوی و روحانی و غیبی و قدسی زادهام |
|
کی بود دربند استطقسات استقصای من |
|
|
دایهی من عقل و زقه شرع و مهد انصاف بود |
|
آخشیجان امهات و علویان آبای من |
|
|
چو دو پستان طبیعت را به صبر آلود عقل |
|
در دبستان طریقت شد دل والای من |
|
|
وز دگر سو چون خلیل الله دروگر زادهام |
|
بود خواهر گیر عیسی مادر ترسای من |
|
|
چشمهی صلب پدر چون شد به کاریز رحم |
|
زان مبارک چشمه زاد این گوهرین دریای من |
|
|
پردهی فقرم مشیمه دست لطفم قابله |
|
خاک شروان مولد و دار الادب منشای من |
|
|
ز ابتدا سر مامک غفلت نبازیدم چو طفل |
|
زانکه هم مامک رقیبم و هم مامای من |
|
|
بختی مستم نخورده پخته و خام شما |
|
کز شما خامان نه اکنون است استغنای من |
|
|
حیض بر حور و جنابت بر ملایک بستهام |
|
گر ز خون دختران رز بود صهبای من |
|
|
ور خورم می هم مرا شاید که از دهقان خلد |
|
دی رسید از دست امروز اجری فردای من |
|
|
در بهشتم میخورم طلق حلال ایراکه روح |
|
خاک میشد تا پذیرد جرعهی حمرای من |
|
|
بوسه بر سنگ سیاه و مصحف روشن دهم |
|
گرچه چون کوثر همه تن لب شود اجزای من |
|
|
مالک الملک سخن خاقانیم کز گنج نطق |
|
دخل صد خاقان بود یک نکتهی غرای من |
|
|
دست من جوزا و کلکم حوت و معنی سنبله |
|
سنبله زاید ز حوت از جنبش جوزای من |
|
|
گرچه از زن سیرتان کارم چو خنثی مشکل است |
|
حامله است از جان مردان خاطر عذرای من |
|
|
گر به هفت اقلیم کس دانم که گوید زین دو بیت |
|
کافرم دار القمامه مسجد اقصای من |
|
|
از مصاف بولهب فعلان نپیچانم عنان |
|
چون رکاب مصطفی شد ملجا و منجای من |
|
|
قاسم رحمت ابوالقاسم رسول الله که هست |
|
در ولای او خدیو عقل و جان مولای من |
|