| | | | | | |
|
ما را دلی است زله خور خوان صبحگاه |
|
جانی است خاک جرعهی مستان صبحگاه |
|
|
جان شد نهنگ بحرکش از جام نیم شب |
|
دل گشت مور ریزه خور از خوان صبحگاه |
|
|
غربال بیختیم به عمری که یافتیم |
|
زر عیاردار به میزان صبحگاه |
|
|
بس نقد گم ببودهی مردان که یافتند |
|
رندان خاک بیز به میدان صبحگاه |
|
|
دولت دوید و هفت در آسمان گشاد |
|
چون بر زدیم حلقه به سندان صبحگاه |
|
|
زین یک نفس درآمد و بیرون شد حیات |
|
بردیم روزنامه به دیوان صبحگاه |
|
|
اول شب ایتکین وثاق آمدیم بلیک |
|
الب ارسلان شدیم به پایان صبحگاه |
|
|
بیآرزوی ملک به زیر گلیم فقر |
|
کوبیم کوس بر در ایوان صبحگاه |
|
|
غوغا کنیم یک تنه چون رستم و دریم |
|
درع فراسیاب به پیکان صبحگاه |
|
|
نقب افکنیم نیم شب از دور تا بریم |
|
پی بر سر خزینهی پنهان صبحگاه |
|
|
بیترس تیغ و دار بگوئیم تا کهایم |
|
نقب افکن خزینهی ترکان صبحگاه |
|
|
صور روان خفته دلانیم چون خروس |
|
آهنگ دان پردهی دستان صبحگاه |
|
|
چندین هزار جرعه که این سبز طشتراست |
|
نوشیم چون شویم به مهمان صبحگاه |
|
|
چو آب روی درنکشیم ارچه درکشیم |
|
بحری ز دست ساقی دوران صبحگاه |
|
|
گفتی شما چگونه و چون است نزلتان |
|
ماشا و نزل ما ز شبستان صبحگاه |
|
|
آتش زنیم هفت علفخانهی فلک |
|
چون بنگریم نزل فراوان صبحگاه |
|
|
خواهی که نزل ما دهدت ده کیای دهر |
|
بستان گشاد نامه به عنوان صبحگاه |
|
|
تو کی شناسی این چه معماست چون هنوز |
|
ابجد نخواندهای به دبستان صبحگاه |
|
|
بیاع خان جان مجاهز دلان عشق |
|
جز صبح نیست جان تو و جان صبحگاه |
|
|
گفتی شما کهاید و چه مرغید و چیستید |
|
سیمرغ نیمروز و سلیمان صبحگاه |
|
|
ما مرغ عرشییم که بر بانگ ما روند |
|
مرغان شب شناس نواخوان صبحگاه |
|
|
صبح شما دمی است، دم ما هزار صبح |
|
هر پنج وقت ما شده یکسان صبحگاه |
|
|
ما را به هر دو صبح دو عید است و جان ما |
|
مرغی است فربه از پی قربان صبحگاه |
|
|
تسکین جان گرم دلان را کنیم سرد |
|
چون دم برآوریم به دامان صبحگاه |
|
|
سحرا که بر قوارهی سیمین مه کنیم |
|
چون برکشیم سر ز گریبان صبحگاه |
|
|
بهر بخور مجلس روحانیان عشق |
|
سازیم سینه مجمر سوزان صبحگاه |
|
|
گر چشم ما گلاب فشان شد عجب مدار |
|
دلهای ماست آینهگردان صبحگاه |
|
|
خاقانیا مرنج که سلطان گدات خواند |
|
آری گدای روزی و سلطان صبحگاه |
|
|
چون ژاله و صبا و شباهنگ همچنین |
|
معزول روز باش و عملران صبحگاه |
|
|
جیحون فشان ز اشک و سمرقند گیر از آه |
|
تا ما نهیم نام تو خاقان صبحگاه |
|
|
از دم سیاه کن رخ دیو سپید روز |
|
چون دیو نفس توست سلیمان صبحگاه |
|
|
میلی بساز ز آه وبزن بر پلاس شب |
|
درکش به چشم روز به فرمان صبحگاه |
|
|
از خوان دل به نزل سرای ازل درآی |
|
بفرست زلهای سوی اخوان صبحگاه |
|
|
یک گوش ماهیی بده از می که حاضرند |
|
دریاکشان ره زده عطشان صبحگاه |
|
|
ریزی بریز از آن می ریحانی سرشک |
|
وز بوی جرعه کن دم ریحان صبحگاه |
|
|
چون ماهی ار بریده زبانی دلت بجاست |
|
دل در تو یونسی است زبان دان صبحگاه |
|
|
بر شاه نیمروز کمین کن که آه توست |
|
هر نیم شب کمانکش مردان صبحگاه |
|
|
هر صبح فتح باب کن از انجم سرشک |
|
بنشان غبار غصه به باران صبحگاه |
|
|
چون بر بطت زبان چه بکار است بهتر آنک |
|
چون نای بیزبان زنی الحان صبحگاه |
|
|
گم کن زبان که مار نگهبان گنج توست |
|
بر گنج خود تو باش نگهبان صبحگاه |
|