| | | | | | |
|
می و مشک است که با صبح برآمیختهاند |
|
یا بهم زلف و لب یار درآمیختهاند |
|
|
صبح چون خنده گه دست شده است آتش سرد |
|
آتش سرد به عنبر مگر آمیختهاند |
|
|
یا نه بیسنگ و صدف غالیه سایان فلک |
|
صبح را غالیهی تازهتر آمیختهاند |
|
|
دوش خوش ساخت فلک غالیه دان از مه نو |
|
بهر آن غالیه کاندر سحر آمیختهاند |
|
|
می عیدی نگر و جام صبوحی که مگر |
|
شفق آورده و با صبح بر آمیختهاند |
|
|
ساقیان ترک فنک عارض و قند ز مژگان |
|
کز رخ و زلف حبش با خزر آمیختهاند |
|
|
خال رخسار زره کرده و خط ماه سپر |
|
زلف و رخسار زره با سپر آمیختهاند |
|
|
پس یک ماه کلوخ اندازان سنگ دلان |
|
در بلورین قدحی لعل تر آمیختهاند |
|
|
شاهدان از پی نقل دل و جان از خط و لب |
|
بس گوارش که ز عود و شکر آمیختهاند |
|
|
عاشقان از زر رخساره و یاقوت سرشک |
|
بس مفرح که ز یاقوت و زر آمیختهاند |
|
|
ماه نو دیدی و در روی مه نو شب عید |
|
لعل می با قدح سیم بر آمیختهاند |
|
|
از دم روزه دهن شسته به هفت آب و ز می |
|
هفت تسکین دل غصه خور آمیختهاند |
|
|
ماه نو در شفق و شفقشان می و جام |
|
با دو ماه و دو شفق یک نظر آمیختهاند |
|
|
طاس سیمابی مه تافته از پرچم شب |
|
طاس زر با می آتش گهر آمیختهاند |
|
|
کرده می راوق از اول شب و بازش به صبوح |
|
با گلاب طبری از طبر آمیختهاند |
|
|
راوق جان فرو ریخته از سوخته بید |
|
آب گل گوئی بات معصر آمیختهاند |
|
|
همه با درد سر از بوی خمار شب عید |
|
به صبح از نو رنگی دگر آمیختهاند |
|
|
ژاله و صبح بهم یافته کافور و گلاب |
|
زاین و آن داروی هر درد سر آمیختهاند |
|
|
همه سنگ افشان در آبخور عالم خاک |
|
و آگه از زهر که در آبخور آمیختهاند |
|
|
از سر بیخبری داده ز عشرت خبری |
|
تن و جان را که بهم بیخبر آمیختهاند |
|
|
همه دریاکش و چون دریا سرمست همه |
|
طبع با می چو صدف با گهر آمیختهاند |
|
|
خطری کرده و در گنج طرب نقب زده |
|
نقب کران همه ره با خطر آمیختهاند |
|
|
زهره بر چیده چو خورشیدنم هر جرعه |
|
که در آن خاک چنان بیخطر آمیختهاند |
|
|
خیک ماند به زن زنگی شش پستان لیک |
|
شیر پستانش به خون جگر آمیختهاند |
|
|
جرعهای کان به زمین داده زکات سر جام |
|
زو حنوط ز می پی سپر آمیختهاند |
|
|
مجمر عیدی و آن عود و شکر هست بهم |
|
زحل و زهره که با قرص خور آمیختهاند |
|
|
نکهت کام صراحی چو دم مجمر عید |
|
زو بخور فلک جان شکر آمیختهاند |
|
|
رود سازان همه در کاسهی سرها به سماع |
|
شربت جان ز ره کاسهگر آمیختهاند |
|
|
پرده در پرده و آهنگ در آهنگ چو مرغ |
|
دم بدم ساخته و دربه در آمیختهاند |
|
|
بر بط از هشت زبان گوید و خود ناشنواست |
|
زیبقش گوئی با گوش کر آمیختهاند |
|
|
نای افعی تن و بس بر دهنش بوسه زدند |
|
با تن افعی جان بشر آمیختهاند |
|
|
چنگ زاهد سر و دامانش پلاسین لیکن |
|
با پلاسش رگ و پی سر به سر آمیختهاند |
|
|
محبس دست رباب است شعیف ار چه قوی است |
|
چار طبعش که به انصاف در آمیختهاند |
|
|
خم دف حلقه بگوشی شده چون کاسهی یوز |
|
کهو و گورش با شیر نر آمیختهاند |
|
|
صوت مرغان بدرد چرخ مگر با دم خویش |
|
بانگ کوس ملک تاجور آمیختهاند |
|
|
راویانند گهر پاش مگر با لب خویش |
|
کف شاهنشه خورشیدفر آمیختهاند |
|
|
خاصگان گوهر بحر دل خاقانی را |
|
با کلاه ملک بحر و بر آمیختهاند |
|
|
چاشنی گیران از چشمهی حیوان گوئی |
|
شربت شاه سکندر سیر آمیختهاند |
|
|
مالک ملک جلال الدین کاندر تیغش |
|
آتش و آب بهم بیضررآمیختهاند |
|