| | | | | | |
|
نه به دولت نظری خواهم داشت |
|
نه ز سلوت اثری خواهم داشت |
|
|
نه از آن روز فرو رفتهی عمر |
|
پس پیشین خبری خواهم داشت |
|
|
میوه دارم که به دی مه شکفد |
|
که نه برگی نه بری خواهم داشت |
|
|
کرم شب تابم در تابش روز |
|
که نه زوری نه فری خواهم داشت |
|
|
وه که سد ره من جان و دل است |
|
که به سدره مقری خواهم داشت |
|
|
نه نه کارم ز فلک نیک بد است |
|
من هراس از بتری خواهم داشت |
|
|
شیشهای بینم پر دیو و پری |
|
من پی هر بشری خواهم داشت |
|
|
از بر عالم گوساله پرست |
|
رخت بر گاو ثری خواهم داشت |
|
|
تیر باران بلا پیش و پس است |
|
از فراغت سپری خواهم داشت |
|
|
همه روز و شب عمرم خواب است |
|
خواب شب مختصری خواهم داشت |
|
|
روز اعمی است شب انده من |
|
که نه چشم سحری خواهم داشت |
|
|
بخت گویند که در خواب خر است |
|
مه نه دنبال خری خواهم داشت |
|
|
گر چه چون آب همه تن زرهم |
|
نه امید ظفری خواهم داشت |
|
|
چون زره گرچه همه تن چشمم |
|
نه به دیدن بصری خواهم داشت |
|
|
به زمستان چو تموز از تف آه |
|
تاب خانهی جگری خواهم داشت |
|
|
خانه جان دارم و خوانچه سرخوان |
|
که نه طبخی نه خوری خواهم داشت |
|
|
چارپایی دو سه و یک دو غلام |
|
چارپا هم بکری خواهم داشت |
|
|
نه جنیبت نه ستام و نه سلاح |
|
نز وشاقان نفری خواهم داشت |
|
|
کاه برگی تن و جو سنگی صبر |
|
کاه و جو این قدری خواهم داشت |
|
|
از فلک خیمه و از خاک بساط |
|
وز سرشک آب خوری خواهم داشت |
|
|
چون ز تبریز رسم سوی هرات |
|
هم به ری رهگذری خواهم داشت |
|
|
عقرب از طالع تبریز و ری است |
|
نه ز عقرب ضرری خواهم داشت |
|
|
من چو برجیس ز حوت آمدهام |
|
سرطان مستقری خواهم داشت |
|
|
گر چه دریاست عراق از سفرش |
|
نه امید گهری خواهم داشت |
|
|
تشنه لب بر لب دریا چو صدف |
|
سرو تن پی سپری خواهم داشت |
|
|
صدفش چشم ندارم لیکن |
|
از نهنگش حذری خواهم داشت |
|
|
عزلتی دارم و امن اینت نعیم |
|
زین دو نعمت بطری خواهم داشت |
|
|
هیچ درها سوی درها نبرم |
|
که نه زین به درری خواهم داشت |
|
|
گرچه آتش سرم و باد کلاه |
|
نه پی تاجوری خواهم داشت |
|
|
نه در هیچ سری خواهم کوفت |
|
نه سر هیچ دری خواهم داشت |
|