| | | | | | |
|
هر زمان زین سبز گلشن رخت بیرون میبرم |
|
عالمی از عالم وحدت به کف میآورم |
|
|
تخت و خاتم نی و کوس رب هبلی میزنم |
|
طور آتش نی و در اوج انا الله میپرم |
|
|
هرچه نقش نفس میبینم به دریا میدهم |
|
هر چه نقد عقل مییابم در آتش میبرم |
|
|
گه به حد منزل از سدره سریری میکنم |
|
گه به قدر همت از شعری شعاری میبرم |
|
|
دادهی نه چرخ را در خرج یکدم مینهم |
|
زادهی شش روز را بر خوان یک شب میخورم |
|
|
گرچه طبع از آبنوس روز و شب زد خرگهم |
|
ورچه دهر از لاجورد آسمان کرد افسرم |
|
|
از برون تابخانهی طبع یابی نزهتم |
|
وز ورای پالگانهی چرخ بینی منظرم |
|
|
گر بپرم بر فلک شاید، که میمون طایرم |
|
ور بچربم بر جهان زیبد که والا گوهرم |
|
|
باختم با پاکبازان عالم خاکی به خاک |
|
وز پی آن عالم اینک در قماری دیگرم |
|
|
ساختم آیینهی دل، یافتم آب حیات |
|
گرچه باور نایدت هم خضر و هم اسکندرم |
|
|
بردم از نراد گیتی یک دو داو اندر سه زخم |
|
گرچه از چار آخشیج و پنج حس در ششدرم |
|
|
هاتف همت عسیان یبعثک آواز داد |
|
عشق با طغرای جاء الحق درآمد از درم |
|
|
من چو طوطی و جهان در پیش من چون آینه است |
|
لاجرم معذورم ار جز خویشتن میننگرم |
|
|
هرچه عقلم از پس آیینه تلقین میکند |
|
من همان معنی به صورت بر زبان میآورم |
|
|
پیش من جز اختر و بت نیست آز و آرزو |
|
من خلیل آسا نه مرد بت نه مرد اخترم |
|
|
بر زبان گر نعبد الاصنام راندم تاکنون |
|
دل به انیلااحبالافلین شد رهبرم |
|
|
در مقام عز عزلت در صف دیوان عهد |
|
راست گوئی روستم پیکار و عنقا پیکرم |
|
|
قوت عرق عراق از مادت طبع من است |
|
گرچه شریان دل شروانیان را نشترم |
|
|
فقر کان افکندهی خلق است من برداشتم |
|
زال کان رد کردهی سام است من میپرورم |
|
|
در قلادهی سگ نژادان گرچه کمتر مهرهام |
|
در طویلهی شیر مردان قیمتیتر گوهرم |
|
|
عالم از آوازهی خاقانی افروزم ولیک |
|
همت از آوازهی خاقانی آمد برترم |
|
|
این تفاخار نقطهی دل راست وین دم زان اوست |
|
ورنه من خود را در این میدان ز مردان نشمرم |
|
|
جاه را بردار کردم تا فلک گفت ای خطیب |
|
نائب من باش اینک تیغ و اینک منبرم |
|