خاقانی (قطعات)/جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم

خاقانی (قطعات) از خاقانی
(جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم)
  جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم  
  به سوی این دو یگانه به موصل و شروان دلی است معتکف و همتی است برحذرم  
  هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا دلم درید و بخایید گوشه‌ی جگرم  
  سخا بمرد و مرا هر که دید از غم و درد گریست بر من و حالم چو دید در بدرم  
  منم غریق غم و اندهان که در شب و روز غم جمال برم و انده وحید خورم  
  آه به من می‌رسد ز سختی و رنج که به جان مرگ را خریدارم  
  جای من نقطه‌ای است گوئی راست زانکه سرگشته زیر پرگارم