خواجوی کرمانی (غزلیات)/آب رخ ما بری و باد شماری
آب رخ ما بری و باد شماری | خون دل ما خوری و باک نداری | |||||
دست نگارین بروی ما چه فشانی | ساعد سیمین بخون ما چه نگاری | |||||
دل بسر زلف دلکش تو سپردیم | گر چه تو با هیچ خسته دل نسپاری | |||||
اینهمه دلها بری ز دست ولیکن | خاطر دلدادهئی بدست نیاری | |||||
چند کنی خواریم چو جان عزیزی | شرط عزیزان نباشد اینهمه خواری | |||||
گر چه اسیر تو در شمار نیاید | هیچکسی را بهیچ کس نشماری | |||||
بر سر ره کشتگان تیغ جفا را | بگذری و در میان خون بگذاری | |||||
این نه طریق محبتست و مودت | وین نبود شرط دوستدای و یاری | |||||
دمبدم از فرقت تو دیدهی خواجو | سیل براند بسان ابر بهاری |