خواجوی کرمانی (غزلیات)/آن زمان کز من دلسوخته آثار نبود
آن زمان کز من دلسوخته آثار نبود | بجز از ورزش عشق تو مرا کار نبود | |||||
کوس بدنامی ما بر سر بازار زدند | گر چه بی روی تو ما را سر بازار نبود | |||||
هر که با صورت خوب تو نیامد در کار | چون بدیدیم بجز صورت دیوار نبود | |||||
هیچ خسرو نشنیدیم که همچون فرهاد | بستهی پستهی شیرین شکر بار نبود | |||||
هرگز از گلبن ایام که چیدست گلی | که از آن پس سر و کارش همه با خار نبود | |||||
از سر دار میندیش که در لشکر عشق | علم نصرت منصور بجز دار نبود | |||||
خواجو انفاس تو این نکهت مشکین ز چه یافت | که چنین غالیه در طلبهی عطار نبود |