خواجوی کرمانی (غزلیات)/از باد صبا در سر زلفش چو خم افتد
از باد صبا در سر زلفش چو خم افتد | صد عاشق دلسوخته در بحر غم افتد | |||||
مشتاق حرم گر بزند آه جگر سوز | آتش بمغیلان و دخان در حرم افتد | |||||
در هر طرفت هست بسی خسته و مجروح | لیکن چو منت عاشق دلخسته کم افتد | |||||
چون قصهی اندوه فراق تو نویسم | گر دم بزنم آتش دل در قلم افتد | |||||
پیش لب ضحاک تو بس فتنه وآشوب | کز مار سر زلف تو در ملک جم افتد | |||||
هنگام سحر گر بخرامی سوی بستان | چون زلف کژت سرو سهی در قدم افتد | |||||
خم در قد چون چنبر خواجو فتد آن دم | کز باد صبا در سر زلف تو خم افتد |