| | | | | | |
|
اهل دل را از لب شیرین جانان چاره نیست |
|
طوطی خوش نغمه را از شکرستان چاره نیست |
|
|
گر دلم نشکیبد از دیدار مه رویان رواست |
|
ذره را از طلعت خورشید رخشان چاره نیست |
|
|
صبحدم چون گل بشکر خنده بگشاید دهن |
|
از خروش و نالهی مرغ سحرخوان چاره نیست |
|
|
تا تودر چشمی مرا از گریه خالی نیست چشم |
|
ماه چون در برج آبی شد ز باران چاره نیست |
|
|
رشتهی دندانت از چشمم نمیگردد جدا |
|
لل شهوار را از بحر عمان چاره نیست |
|
|
از دل تنگم کجا بیرون توانی رفت از آنک |
|
گنج لطفی گنج را در کنج ویران چاره نیست |
|
|
دور گردون چون مخالف میشود عشاق را |
|
در عراق ار راست گوئی از سپاهان چاره نیست |
|
|
مردم از اندوه از کرمان نمییابم خلاص |
|
ای عزیزان هر که مرد او را ز کرمان چاره نیست |
|
|
خواجو ار درظلمت شب باده نوشد گو بنوش |
|
خضر را در تیرگی از آب حیوان چاره نیست |
|