خواجوی کرمانی (غزلیات)/ایکه لبت آب شکر ریختست
ایکه لبت آب شکر ریختست | بر سمنت مشگ سیه بیختست | |||||
نقش ترا خامهی نقاش صنع | بر ورق جان من انگیختست | |||||
ساقی از آن آب چو آتش بیار | کاتش دل آب رخم ریختست | |||||
با تو محالست برآمیختن | گرچه غمت با گلم آمیختست | |||||
در سر زلف تو ز آشفتگی | باز بموئی دلم آویختست | |||||
خانهی دل عشق بتاراج داد | عقل ازین واقعه بگریختست | |||||
خون دل از دیدهی خواجو مگر | عقد ثریاست که بگسیختست |