| | | | | | |
|
ای شمع چگل دوش در ایوان که بودی |
|
وی سرو روان دی بگلستان که بودی |
|
|
وی آیت رحمت که کست شرح نداند |
|
کی بود نزول تو و در شان که بودی |
|
|
چون صبح برآمد به سر بام که رفتی |
|
چون شام در آمد بشبستان که بودی |
|
|
کین بر که کشیدی و کمان بر که گشادی |
|
قلب که شکستی و بمیدان که بودی |
|
|
ای کام روانم لب چون آب حیاتت |
|
در ظلمت شب چشمهی حیوان که بودی |
|
|
دیشب که مرا جان و دل از داغ تو میسوخت |
|
آرام دل و آرزوی جان که بودی |
|
|
برطرف چمن بلبل خوش خوان که گشتی |
|
درصحن گلستان گل خندان که بودی |
|
|
تا از دل و جان زان تو گشتیم چو خواجو |
|
آخر بنگوئی که تو خود زان که بودی |
|