خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای صبا با بلبل خوشگوی گوی
ای صبا با بلبل خوشگوی گوی | مینماید لالهی خود روی روی | |||||
صبحدم در باغ اگر دستت دهد | خوش برآ چون سرو و طرف جوی جوی | |||||
هر زمان کز دوستان یاد آورم | خون روان گردد ز چشمم جوی جوی | |||||
ای تن از جان بر دل چون نال نال | وی دل از غم بر تن چون موی موی | |||||
دست آن شمشاد ساغر گیر گیر | سوی آن سرو صنوبر پوی پوی | |||||
حلقههای زلفش از گل برفکن | دستههای سنبل خوش بوی بوی | |||||
میخورد از جام لعلش باده خون | میبرد ز افعی زلفش موی موی | |||||
حال چوگان چون نمیدانی که چیست | ای نصیحت گو بترک گوی گوی | |||||
چون بوصلت نیست خواجو دسترس | باز کن زان دلبر بد خوی خوی |