| | | | | | |
|
با روی چون گلنارش از برگ سمن باز آمدم |
|
با زلف عنبر بارش از مشک ختن باز آمدم |
|
|
تا آن نگار سیمبر شد شمع ایوانی دگر |
|
مردم چو شمع انجمن وز انجمن باز آمدم |
|
|
گفتم ببینم روی او یا راه یابم سوی او |
|
رفتم ز جان در کوی او وز جان و تن باز آمدم |
|
|
از عشق آن جان جهان بگذشتم از جان و جهان |
|
وز مهر آن سرو روان از نارون باز آمدم |
|
|
چون باد صبح از بوستان آورد بوی دوستان |
|
رفتم ز شوق از خویشتن وز خویشتن باز آمدم |
|
|
تا برگ گلبرگ رخش دارم ندارم برگ گل |
|
تا آمدم در کویش از طرف چمن باز آمدم |
|
|
میرفت و میگفت ای گدا از من بیازردی چرا |
|
گر زانکه داری ماجرا بازآ که من باز آمدم |
|
|
وقتی اگر من پیش ازین با خود ز راه بیخودی |
|
گفتم کزو باز آیم از باز آمدن باز آمدم |
|
|
خواجو به کام دوستان سوی وطن باز آمدی |
|
ای دوستان از آمدن سوی وطن باز آمدم |
|