| | | | | | |
|
بوستان طلعتش را نوبهاری دیگرست |
|
چشمم از عکس جمالش لاله زاری دیگرست |
|
|
از میان جان من هرگز نمیگیرد کنار |
|
گر چه هر ساعت میانش در کناری دیگرست |
|
|
تا لب میگون او در داد جان را جام می |
|
چشم مست نیمخوابش را خماری دیگرست |
|
|
عاشقانرا با طریق زهد و تقوی کار نیست |
|
زاهدی در مذهب عشاق کاری دیگرست |
|
|
ایکه در حسن و لطافت در جهانت یار نیست |
|
تا نپنداری که ما را جز تو یاری دیگرست |
|
|
زلف مشکینت چرا آشفته شد چون کار من |
|
یا ترا کاریست کو آشفته کاری دیگرست |
|
|
بارها گفتم که دل برگیرم از مهرت ولیک |
|
بار عشقت بر دلم این بار باری دیگرست |
|
|
گرچه چین پیوسته در ابروی مشکینت خطاست |
|
در خم زلف تو هر چین زنگباری دیگرست |
|
|
شیرمردانرا اگر آهو شکارست این عجب |
|
کاهوی چشم ترا هر دم شکاری دیگرست |
|
|
از جهان خواجو طریق عاشقی کرد اختیار |
|
بختیار آنکس که او را اختیاری دیگرست |
|