خواجوی کرمانی (غزلیات)/تا ترا برگ ما نخواهد بود
تا ترا برگ ما نخواهد بود | کار ما را نوا نخواهد بود | |||||
از دهانت چنین که میبینیم | کام جانم روا نخواهد بود | |||||
چین زلف ترا اگر بمثل | مشک خوانم خطا نخواهد بود | |||||
سر پیوند آرزومندان | خواهدت بود یا نخواهد بود | |||||
می صافی بده که صوفی را | هسچ بی می صفا نخواهد بود | |||||
آنکه بیگانه دارد از خویشم | با کسی آشنا نخواهد بود | |||||
چند را نیم اشک در عقبش | کالتفاتش بما نخواهد بود | |||||
سخن یار اگر بود دشنام | ورد ما جز دعا نخواهد بود | |||||
ماجرایی که اشک میراند | به از آن ماجرا نخواهد بود | |||||
خیز خواجو که هیچ سلطانرا | غم کار گدا نخواهد بود |