| | | | | | |
|
تخفیف کن از دور من این باده که مستم |
|
وزغایت مستی خبرم نیست که هستم |
|
|
بر بوی سر زلف تو چون عود برآتش |
|
میسوزم و میسازم و با دست بدستم |
|
|
در حال که من دانهی خال تو بدیدم |
|
در دام تو افتادم و از جمله برستم |
|
|
دیشب دل دیوانهی بگسسته عنانرا |
|
زنجیر کشان بردم و در زلف تو بستم |
|
|
با چشم تو گفتم که مکن عربده جوئی |
|
گفت از نظرم دور شو این لحظه که مستم |
|
|
زان روز که رخسار چو خورشید تو دیدم |
|
چون سنبل هندوی تو خورشید پرستم |
|
|
آهنگ سفر کردی و برخاست قیامت |
|
آن لحظه که بی قامت خوبت بنشستم |
|
|
شاید که ز من خلق جهان دست بشویند |
|
گر در غمت از هر دو جهان دست نشستم |
|
|
هر چند شکستی دل خواجو بدرستی |
|
کان عهد که با زلف تو بستم نشکستم |
|