| | | | | | |
|
جان من جان مرا چون ضرر از بیماریست |
|
نظری کن که بجانم خطر از بیماریست |
|
|
حال من نرگس بیمار تو داند زآنروی |
|
که در او همچو دل من اثر از بیماریست |
|
|
هرطبیبی که علاج دل بیمار کند |
|
تو مپندار که او را خبر از بیماریست |
|
|
تا جدا ماندهام از روی تو ای سیمین بر |
|
رنگ روی من بیدل چو زر از بیماریست |
|
|
چه شود گر به عیادت قدمی رنجه کنی |
|
که فغانم همه شب تا سحر از بیماریست |
|
|
من پرستار دو چشم خوش بیمار توام |
|
گرچه بیمار پرستی بتر از بیماریست |
|
|
تا دلم فتنهی آن نرگس بیمار تو شد |
|
بر من این واقعه نوعی دگر از بیماریست |
|
|
چشم بیمار تو پیوسته چو در چشم منست |
|
دل پر درد مرا ناگزر از بیماریست |
|
|
ایکه از چشم تو در هر طرفی بیماریست |
|
قامتم چون سر زلفت مگر از بیماریست |
|
|
عیب خواجو نتوان کردن اگر بیمارست |
|
هر کسی را که تو بینی گذر از بیماریست |
|
|
همه بیماری او روز و شب از نرگس تست |
|
ورنه پیوسته مر او را حذر از بیماریست |
|