| | | | | | |
|
دردا که یار در غم و دردم بماند و رفت |
|
ما را چون دود بر سر آتش نشاند و رفت |
|
|
مخمور بادهی طرب انگیز شوق را |
|
جامی نداد و زهر جدایی چشاند و رفت |
|
|
گفتم مگر بحیله بقیدش در آورم |
|
از من رمید و توسن بختم رماند و رفت |
|
|
چون صید او شدم من مجروح خسته را |
|
در بحر خون فکند و جنیبت براند و رفت |
|
|
جانم چو رو به خیمه روحانیان نهاد |
|
تن را در این حظیره سفلی بماند و رفت |
|
|
خون جگر چون در دل من جای تنگ یافت |
|
گلگون ز راه دیده ز صحرا براند رفت |
|
|
گل در حجاب بود که مرغ سحرگهی |
|
آمد بباغ و آنهمه فریاد خواند و رفت |
|
|
چون بنده را سعادت قربت نداد دست |
|
بوسید آستانه و خدمت رساند و رفت |
|
|
برخاک آستان تو خواجو ز درد عشق |
|
دامن برین سراچه خاکی فشاند و رفت |
|