خواجوی کرمانی (غزلیات)/در جهان قصه حسن تو نشد فاش هنوز
در جهان قصه حسن تو نشد فاش هنوز | تو دل خلق جهان صید کنی باش هنوز | |||||
هیچ دل سوخته کام دل شوریده نیافت | زان عقیق لب در پوش گهر پاش هنوز | |||||
باش تا نقش ترا سجده کند لعبت چین | زانکه فارغ نشد از نقش تو نقاش هنوز | |||||
تا دلم صید نگشتی بکمند غم عشق | سنبلت سلسله بر گل نزدی کاش هنوز | |||||
گرچه فرهاد نماندست ولیکن ماندست | شور لعل لب شیرین شکر خاش هنوز | |||||
چند گوئی که شدی فتنهی رویم خواجو | نشدم در غمت افسانهی او باش هنوز | |||||
عاقبت فاش شود سر من از شور غمت | گر به شیدایی و رندی نشدم فاش هنوز |