خواجوی کرمانی (غزلیات)/دلم با مردم چشمت چنانست
دلم با مردم چشمت چنانست | که پنداری که خونشان در میانست | |||||
خطت سرنامهی عنوان حسنست | رخت گلدستهی بستان جانست | |||||
شبت مه پوش و ماهت شب نقابست | گلت خود روی و رویت گلستانست | |||||
گلستان رخت در دلستانی | بهشتی بر سر سرو روانست | |||||
چرا خورشید روز افروز رویت | نهان در چین شبگون سایبانست | |||||
کمان داران چشم دلکشت را | خدنک غمزه دایم در کمانست | |||||
بساز آخر زمانی با ضعیفان | که حسنت فتنه آخر زمانست | |||||
چرا خفتست چشم نیم مستت | ز مخموری تو گوئی ناتوانست | |||||
ز زلفت موبمو خواجو نشانداد | از آن انفاس او عنبر فشانست |