| | | | | | |
|
دوش پیری ز خرابات برون آمد مست |
|
دست در دست جوانان و صراحی در دست |
|
|
گفت عیبم مکن ای خواجه که ترسا به چهئی |
|
توبهی من چو سر زلف چلیپا بشکست |
|
|
هرکه کرد از در میخانه گشادی حاصل |
|
چون تواند دل سودا زده در تقوی بست |
|
|
من اگر توبه شکستم مکن انکارم از آنک |
|
خود پرستی نکند هر که بود باده پرست |
|
|
گر بپیری هدف ناوک خلقی گشتم |
|
چه توان کرد که تیر خردم رفت از شست |
|
|
مستم آندم که بمیرم بسر خاک برید |
|
تا سر از خاک بر آرم به قیامت سرمست |
|
|
کس ازین قید بتدبیر نرفتست برون |
|
زانکه از چنبر تقدیر نمیشاید جست |
|
|
مست و مدهوش برندش ز لحد بر عرصات |
|
هر که شد همقدح باده گساران الست |
|
|
جان فشانان که چو شمع از سر سر برخیزند |
|
یکنفس بی می نوشین نتوانند نشست |
|
|
همچو ابروی بتان صید کند خاطر خلق |
|
آنکه نشکیبدش ازصحبت مستان پیوست |
|
|
گر شود بزمگهت عالم بالا خواجو |
|
تو مپندار که بالاتر ازین کاری هست |
|