| | | | | | |
|
دیشب همه منزل من کوی مغان بود |
|
وز نالهی من مرغ صراحی بفغان بود |
|
|
همچون قدحم تا سحر از آتش سودا |
|
خون جگر از دیدهی گرینده روان بود |
|
|
با طلعت آن نادرهی دور زمانم |
|
مشنو که غم از حادثهی دور زمان بود |
|
|
بی شهد شکر ریز وی از فرط حرارت |
|
چون شمع شبستان دل من در خفقان بود |
|
|
باز از فلک پیر باومید وصالش |
|
پیرانه سرم آرزوی بخت جوان بود |
|
|
از جرعهی می بزمگه باده گساران |
|
چون چشم من از خون جگر لاله ستان بود |
|
|
ناگاه ز میخانه برون آمد و بنشست |
|
آن فتنه که آرام دل و مونس جان بود |
|
|
در داد شرابی ز لب لعل و مرا گفت |
|
در مجلس ما بی می نوشین نتوان بود |
|
|
چون دید که از دست شدم گفت که خواجو |
|
هشدار که پایت بشد از جای و چنان بود |
|