| | | | | | |
|
روی زمین و خون دلم نم گرفته است |
|
پشت فلک ز بار غمم خم گرفته است |
|
|
اشکم چه دیده است که مانند خونیان |
|
پیوسته دامن من پرغم گرفته است |
|
|
مسکین دلم که حلقهی آن زلف تابدار |
|
بگرفت و غافلست که ارقم گرفته است |
|
|
انفاس روح میدمد از باد صبحدم |
|
گوئی که بوی عیسی مریم گرفته است |
|
|
چون جام میگرفت نگارم زمانه گفت |
|
خورشید بین که ماه محرم گرفته است |
|
|
همدم بجز صراحی و جام شراب نیست |
|
خرم کسی که دامن همدم گرفته است |
|
|
هر کو ز دست یار گرفتست جام می |
|
روشن بدان که مملکت جم گرفته است |
|
|
ملک دلم گرفت و بجورش خراب کرد |
|
آری غریب نیست مگر کم گرفته است |
|
|
خواجو ز پا درآمد و هیچش بدست نیست |
|
جز دامن امید که محکم گرفته است |
|
|
از وی متاب روی که مانند آفتاب |
|
تیغ زبان کشیده و عالم گرفته است |
|