خواجوی کرمانی (غزلیات)/روی نکو بی وجود ناز نباشد
روی نکو بی وجود ناز نباشد | ناز چه ارزد اگر نیاز نباشد | |||||
راه حجاز ار امید وصل توان داشت | بر قدم رهروان دراز نباشد | |||||
مست می عشق را نماز مفرمای | کانکه نمیرد برو نماز نباشد | |||||
مطرب دستانسرای مجلس او را | سوز بود گر چه هیچ ساز نباشد | |||||
حیف بود دست شه به خون گدایان | صید ملخ کار شاهباز نباشد | |||||
بنده چو محمود شد خموش که سلطان | در ره معنی بجز ایاز نباشد | |||||
پیش کسانی که صاحبان نیازند | هیچ تنعم ورای ناز نباشد | |||||
خاطر مردم بلطف صید توان کرد | دل نبرد هر که دلنواز نباشد | |||||
کس متصور نمیشود که چو خواجو | هندوی آن چشم ترکتاز نباشد |