| | | | | | |
|
زبان خامه نتواند حدیث دل بیان کردن |
|
که وصف آتش سوزان به نی مشکل توان کردن |
|
|
در آن حضرت که باد صبح گردش در نمییابد |
|
دمادم قاصدی باید ز خون دل روان کردن |
|
|
شبان تیره از مهرش نبینم در مه و پروین |
|
که شرط دوستی نبود نظر در این و آن کردن |
|
|
مرا ماهیت رویش چو شد روشن بدانستم |
|
که بی وجهست تشبیهش به ماه آسمان کردن |
|
|
چو در لعل پریرویان طمع بی هیچ نتوان کرد |
|
نباید تنگدستانرا حدیث آن دهان کردن |
|
|
کمر موی میانش را چنان در حلقه آوردست |
|
که از دقت نمییارم نظر در آن میان کردن |
|
|
بر غم دشمنان با دوست پیمان تازه خواهم کرد |
|
که ترک دوستان نتوان بقول دشمنان کردن |
|
|
در آن معرض که جان بازان بکوی عشق در تازند |
|
اگر جانان دلش خواهد چه باشد ترک جان کردن |
|
|
کسی کش چشم آهوئی به روباهی بدام آرد |
|
خلاف عقل باشد پنجه با شیر ژیان کردن |
|
|
چو از آه خدا خوانان برافتد ملک سلطانان |
|
نباید پادشاهان را ستم بر پاسبان کردن |
|
|
ز باغ و بوستان چون بوی وصل دوستان آید |
|
خوشا با دوستان آهنگ باغ و بوستان کردن |
|
|
بگوئید آخر ای یاران بدان خورشید عیاران |
|
که چندین بر سبکباران نشاید سر گران کردن |
|
|
جهان بر حسن روی تست و ارباب نظر دانند |
|
که از ملک جهان خوشتر تماشای جهان کردن |
|
|
اگر خواجو نمیخواهی که پیش ناوکت میرد |
|
چرا باید ز مژگان تیر و از ابرو کمان کردن |
|