| | | | | | |
|
زهی اشکم ز شوق لعل میگون تو عنابی |
|
مرا دریاب و آب چشم خون افشان که دریابی |
|
|
تو گوئی لعبت چشمم برون خواهد شد از خانه |
|
که بر نیل و نمک پوشد قبای موج سیمابی |
|
|
اگر عناب دفع خون کند از روی خاصیت |
|
کنارم از چه رو گردد ز خون دیده عنابی |
|
|
ز شوق سیب سیمینت سرشکم بر رخ چون زر |
|
بدان ماند که در آبان نشیند ژاله برآبی |
|
|
چرا هرلحظه چون طاوس در بوم دگر گردی |
|
چرا هر روز چون خورشید بر بامی دگر تابی |
|
|
ترا ای نرگس دلبر چو عین فتنه میبینم |
|
چگونه فتنه بیدارست و چون بختم تو در خوابی |
|
|
تو نیز ای ابر آب خویشتن ریزی اگر هر دم |
|
دم از گوهر زنی با چشم دربارم ز بی آبی |
|
|
برو خواجو که تا هستی نباشی خالی از مستی |
|
اگر پیوسته چون چشم بتان در طاق محرابی |
|
|
بگردان جام و در چرخ آر سر مستان مهوش را |
|
که جز بر خون هشیاران نگردد چرخ دولابی |
|