خواجوی کرمانی (غزلیات)/سحرگه ماه عقرب زلف من مست
سحرگه ماه عقرب زلف من مست | درآمد همچو شمعی شمع در دست | |||||
دو پیکر عقربش را زهره در برج | کمانکش جادوش را تیر در شست | |||||
شبش مه منزل و ماهش قصب پوش | سهی سروش بلند و سنبلش پست | |||||
بلالش خازن فردوس جاوید | هلالش حاجب خورشید پیوست | |||||
نقاب عنبری از چهره بگشود | طناب چنبری بر مشتری بست | |||||
به فندق ضیمرانرا تاب در داد | بعشوه گوشهی بادام بشکست | |||||
سرشک از آرزوی خاکبوسش | روان از منظر چشمم برون جست | |||||
بلابه گفتمش بنشین که خواجو | زمانی از تو خالی نیست تا هست | |||||
فغان از جمع چون بنشست برخاست | چراغ صبح چون برخاست بنشست |