| | | | | | |
|
شوریدهئیست زلف تو کز بند جسته است |
|
خط تو آن نبات که از قند رسته است |
|
|
آن هندوی سیه که تواش بند کردهئی |
|
بسیار قلب صفشکنان کو شکسته است |
|
|
گر زانک روی و موی تو آشوب عالمست |
|
ما را شبی مبارک و روزی خجسته است |
|
|
هر چند نیست با کمرت هیچ در میان |
|
خود را به زر نگر که چنان بر تو بسته است |
|
|
با من مکن به پستهی شیرین مضایقت |
|
آخر نه شهر جمله پر از قند و پسته است |
|
|
دانی که برعذار تو خال سیاه چیست |
|
زاغی که بر کنارهی باغی نشسته است |
|
|
من چون ز دام عشق رهایی طلب کنم |
|
کانکس که خسته است بتیغ تو رسته است |
|
|
گفتم که چشم مست تو خونم بریخت گفت |
|
یک لحظه تن بزن که بخسبد که خسته است |
|
|
خواجو چنین که اشک تو بینم ز تاب مهر |
|
گوئی مگر که رشتهی پروین گسسته است |
|