خواجوی کرمانی (غزلیات)/شکر تنگ تو تنگ شکر آمد
شکر تنگ تو تنگ شکر آمد | حلقهی لعل تو درج گهر آمد | |||||
لبت از تنگ شکر شور برآورد | بشکر خندهی شیرین چو در آمد | |||||
چونظر در خم ابروی تو کردم | قامت خویشتنم در نظر آمد | |||||
چون ز عشق کمرت کوه گرفتم | سیلم از خون جگر برکمر آمد | |||||
گردمی بر سر بالین من آئی | همه گویند که عمرت بسرآمد | |||||
کامم این بود که جان برتو فشانم | عاقبت کام من خسته برآمد | |||||
خواجو آن نیست که از درد بنالد | گر چه پیکان غمش بر جگر آمد |