| | | | | | |
|
طرههای تو کمند افکن طرارانند |
|
غمزههای تو طبیب دل بیمارانند |
|
|
از رقیبان تو باید که پریشان نشوند |
|
که یقینست که آن جمع پری دارانند |
|
|
زان بدورت همه محراب نشینان مستند |
|
که چو ابروی تو پیوستهی خمارانند |
|
|
چشم مست تو چو یک لحظه ز می خالی نیست |
|
زاهدان از چه سبب منکر میخوارانند |
|
|
چون بمیرم بدر میکده تابوت مرا |
|
مگذرانید بدان کوچه که هشیارانند |
|
|
آنکه در حلقهی زلفش دل ما در بندست |
|
چه خبر دارد از آنها که گرفتارانند |
|
|
گفتمش گنج لطافت رخ مه پیکر تست |
|
گفت خاموش که برگنج سیه مارانند |
|
|
مهر ورزان که نباشند زمانی بی اشک |
|
روز و شب بهر چه سوزند که دربارانند |
|
|
هر که خواهد که برد سر بسلامت خواجو |
|
گو درین کوی منه پای که عیارانند |
|