خواجوی کرمانی (غزلیات)/عید آمد و آنماه دلافروز نیامد
عید آمد و آنماه دلافروز نیامد | دل خون شد و آن یار جگر سوز نیامد | |||||
نوروز من ار عید برون آمدی از شهر | چونست که عید آمد و نوروز نیامد | |||||
مه میطلبیدند و من دلشده را دوش | در دیده جز آن ماه دلافروز نیامد | |||||
آن ترک ختایی بچه آیا چه خطا دید | کامروز علی رغم بدآموز نیامد | |||||
خورشید چو رسمست که هر روز برآید | جانش هدف ناوک دلدوز نیامد | |||||
تا کشته نشد در غم سودای تو خواجو | در معرکهی عشق تو پیروز نیامد |