خواجوی کرمانی (غزلیات)/قصه غصه فرهاد بشیرین که برد
قصه غصه فرهاد بشیرین که برد | نامه ویس گلندام برامین که برد | |||||
خضر را شربتی از چشمهی حیوان که دهد | مرغ را آگهی از لاله و نسرین که برد | |||||
خبر انده اورنگ جدا گشته ز تخت | به سراپردهی گلچهر خور آئین که برد | |||||
گر چه بفزود حرارت ز شکر خسرو را | از شرش شور شکر خنده شیرین که برد | |||||
مرغ دل باز چو شد صید سر زلف کژش | گفت جان این نفس از چنگل شاهین که برد | |||||
ناز آن سرو قد افراخته چندین که کشد | جور آن شمع دل افروخته چندین که برد | |||||
می چون زنگ اگر دست نگیرد خواجو | زنگ غم ز آینهی خاطر غمگین که برد |