| | | | | | |
|
ما حاصل از جهان غم دلبر گرفتهایم |
|
وز جان به جان دوست که دل برگرفتهایم |
|
|
زین در گرفتهایم بپروانه سوز عشق |
|
چون شمع آتش دل ازین در گرفتهایم |
|
|
با طلعتت ز چشمهی خور دست شستهایم |
|
با پیکر تو ترک دو پیکر گرفتهایم |
|
|
بر ما مگیر اگر ز پراکندگی شبی |
|
آن زلف مشکبار معنبر گرفتهایم |
|
|
تا همچو شمع از سر سر در گذشتهایم |
|
هر لحظه سوز عشق تو از سر گرفتهایم |
|
|
بی روی و قامت و لب جانبخش دلکشت |
|
ترک بهشت و طوبی و کوثر گرفتهایم |
|
|
چون دل اگر چه پیش تو قلب و شکستهایم |
|
از رخ درست گوی تو در زر گرفتهایم |
|
|
هشیار کی شویم که از ساقی الست |
|
بر یاد چشم مست تو ساغر گرفتهایم |
|
|
از خود گذشتهایم و چو خواجو ز کاینات |
|
دل برگرفته و پی دلبر گرفتهایم |
|