خواجوی کرمانی (غزلیات)/مرا یاقوت او قوت روانست
مرا یاقوت او قوت روانست | ولی اشکم چو یاقوت روانست | |||||
رخش ماهست یا خورشید شب پوش | خطش طوطیست یا هندوستانست | |||||
صبا از طرهاش عنبر نسیمست | نسیم از سنبلش عنبر فشانست | |||||
میانش یکسر مو در میان نیست | ولیکن یک سر مویش دهانست | |||||
شنیدم کان صنم با ما چنان نیست | ولیکن چون نظر کردم چنانست | |||||
ز چشمش چشم پوشش چون توان داشت | که یکچندست کوهم ناتوانست | |||||
بیا آن آب آتش رنگ در ده | که گر خود آتشست آتش نشانست | |||||
بدان ماند که خونش میدواند | بدینسان کز پیت اشکم روانست | |||||
چو مرغی زیرک آمد جان خواجو | که او را دام زلفت آشیانست |