خواجوی کرمانی (غزلیات)/مستم آنجا مبر ای یار که سرمستانند
مستم آنجا مبر ای یار که سرمستانند | دست من گیر که این طایفه پردستانند | |||||
آن دو جادوی فریبنده افسون سازش | خفتهاند این دم از آن روی که سرمستانند | |||||
در سراپردهی ما پردهسرا حاجت نیست | زانکه مستان همه طوطی شکر دستانند | |||||
مهر ورزان که وصالت بجهانی ندهند | با جمال تو دو عالم بجوی نستانند | |||||
عاشقان با تو اگر زانکه بزندان باشند | با گلستان جمالت همه در بستانند | |||||
زلف و خال تو بخط ملک ختا بگرفتند | هندوان بین که دگر خسرو ترکستانند | |||||
زیردستان تهیدست بلاکش خواجو | جان ز دستش نبرند ار بمثل دستانند |