خواجوی کرمانی (غزلیات)/مهی چون او به ماهی برنیاید
مهی چون او به ماهی برنیاید | شهی ز انسان بگاهی برنیاید | |||||
چو زلف هندوی زنگی نژادش | هندوستان سیاهی برنیاید | |||||
به اورنگ لطافت تا به محشر | چو آن گلچهر شاهی برنیاید | |||||
دل افروزی چو آن خورشید خوبان | ز طرف بارگاهی برنیاید | |||||
مهش خوانم ولیکن روشنست این | که ماهی با کلاهی برنیاید | |||||
ور او را سرو گویم راست نبود | که سروی در قباهی برنیاید | |||||
زمانی نگذرد کز خاک کویش | نفیر دادخواهی برنیاید | |||||
گنهکارم چرا کان آتشم نیست | کزو دود گناهی برنیاید | |||||
برو خواجو که آواز درایی | درین کشور ز راهی برنیاید |