خواجوی کرمانی (غزلیات)/نکهت روضهی خلدست که میبیزد مشک
نکهت روضهی خلدست که میبیزد مشک | یا از آن حلقه زلفست که میریزد مشک | |||||
خیزد از چین سر زلف تو مشک ختنی | وین سخن نیست خطا زانکه ز چین خیزد مشک | |||||
خون شود نافهی آهوی تتاری ز حسد | کان مه از گوشهی خورشید درآویزد مشک | |||||
آن چه نعلست که لعل تو برآتش دارد | وین چه حالست که حالت ز مه انگیزد مشک | |||||
گر نخواهد که کشد گرد مهت گرد عبیر | از چه رو خط تو با غالیه آمیزد مشک | |||||
زلف عنبر شکن از روی تو سر میپیچید | چکند ز آتش اگر زانکه نپرهیزد مشک | |||||
همچو خواجو نکشد سر ز خطت مشک ختا | چون خط سبز تو بر برگ سمن بیزد مشک |