| | | | | | |
|
هیچ میدانی چرا اشکم ز چشم افتاده است |
|
زانک پیش هرکسی راز دلم بگشاده است |
|
|
کارم از دست سر زلف تو در پای اوفتاد |
|
چاره کارم بساز اکنون که کار افتاده است |
|
|
هر زمان از اشک میگون ساغرم پر میشود |
|
خون دل نوشم تو پنداری مگر کان باده است |
|
|
بیوفایی چون جهان دل بر تو نتوانم نهاد |
|
ای خوشا آنکس که او دل بر جهان ننهاده است |
|
|
حیرت اندر خامهی نقاش بیچونست کو |
|
راستی در نقش رویت داد خوبی داده است |
|
|
از سرشکت آب رویم پیش هر کس زان سبب |
|
بر دو چشمش جای میسازم که مردم زاده است |
|
|
دست کوته کن چو خواجو از جهان آزادهوار |
|
سرو تا کوتاه دستی پیشه کرد آزاده است |
|